خانم ساعی بزور ارومم کرد و برام چایی و نبات اورد.گفت دخترم چته؟؟نکنه خدایی نکرده پدرمادرت چیزیشون شده؟؟اقوامتون طوریش شده؟
نگاش کردم..نه نایی واسم مونده بود نه عقلی
نه زندگی ای نه امیدی
دوباره پرسید .
دخترم.میگم چته؟
گفتم عاشقم.
یلحظه موند.گفت چی؟گفتم عاشق.عاشقه بدبخت منم و گریه کردم.
گفت عاشق کی
گفتم دانیال
سکوت کرد.
برخلاف انتظار هیچی بهم نگفت و باهام برخورد نکرد و پرونده انظباطی تشکیل نداد.
زنگ زد به بابام
گفت دخترت حالش بد شده بیاین ببرینش
چجوری تگ کنم
کاش ادامه داشت قشنگ بود مرسی
[QUOTE=178206417]@khanom44[/QUOTE
عزیزم مطمئنی اسم کاربر درسته؟
زدم تگ کنم نمیاره
@roia_20
😢
بابام اومدو کیفموبرداشت و سوار ماشین شدیم.بابام اون روزا خونه بود و مرخصی داشت..(یکی دوماه میموند و دوباره میرفت و خیلی ناراحت میشدم از نبودنش)
گفت بابایی چت شده؟گفتم هیچی بابا.گفت ببرمت دکتر؟جاییت دردمیکنه؟منم الکی گفتم دلم دردمیکنه دیگه چیزی نگفت از سوالوجوابای مامانمم با فشار زیادی خلاص شدمو رفتم تو اتاق درو بستم.گوشه اتاق نشستم..از پنجره اتاق به بیرون نگاه میکردم و چقدر اسمون دلگیر و زشت بود.چشاموبستموگریه کردم..من مردم و خاک شدم.وجودم ناله میکرد و من صدای شکستن درونمومیشنیدم.مرجان دوست صمیمی من و دانیال عشق زندگیم..اخه چرا
اون روز عذاب کشیدم درون خودم ناله کردم فرشو چنگ میزدم و بزووور نفس میکشیدم..دلم میخاست دنیا همونجا خراب بشه و من بمیرم.چشمام کبود شده بودن..چقدر تلخ بود
تموم شدهمچنان منتظرم😍
دستموگذاشتم رو زانوهاموبلندشدم.گفتم من هنوز امیدوارم..مرجان هم ک اونو نمیخاد.
بعدازچندروز رفتم مدرسه و به همه لبخند مصنوعی تحویل میدادمودروغای الکی که دلم دردگرفته بوده.یسریا باورکردن یسریا نه.
رسیدم به مرجان و زدم زیر گریه تو بغلش
دیدم نگاهش سرده و دیگه خواهرانه دستای گرمشو رو شونم نمیکشه..نگاش کردم گفت آنید میخام بهت یچیزی بگم..
عاجزانه و داغون نگاهش کردم
منتظر بودم بگه که چطوری جواب دانیالو داده و از من حمایت کرده
منم عاشق دانیالم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
54 ثانیه پیش
56 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
