تابستون شد و چه تفریحایی که با خانوادم نرفتم.ولی چه فایده.زهر مارم میشدن
من دیگه اون آنید سابق نبودم و حوصله تفریح و مهمونی و گشت و گذار نداشتم.مثل یه مرده متحرک که فقط جسمش اینطرف و اونطرف میره و روحش تمام و کمال پیش دانیاله.
میدونستم دانیال دوستم نداره میدونستم از من بدش میاد میدونستم رابطم باهاش به جایی نمیرسه همه اینارو میدونستم..ولی مگه یه عاشق میتونه از عشقش بگذره؟من هرروز امید داشتم چون امید بود که منو سرپا نگه میداشت.چه پسرایی ک بودن و من فقط دانیال رو میدیدم چه تفریحا و مهمونیایی که واسم عذاب اور بود.همه میگفتن تو چت شده چرا اینجوری شدی
دلم میخاست منو بندازن تو یه اتاق تا راحت باشمو همه ثانیه ها زل بزنم به دیوار و چهره دانیال رو تصور کنم و اروم بشم.
گوشی نداشتم و خانوادم داشتن.ولی شهر کوچیک بود ممکن بود تو مدرسه واسم دردسربشه ابروی خانوادم بره.ممکن بود منو خورد تر بکنه و میترسیدم از بلایی ک بعد گفتن حرفای واقعیش نسبت بمن ممکن بود سرم بیاد با وجود همه اینا دلم میخواست بهش بگم و ازش شکایت کنم ک چرا منوباوجودهمه این تلاشهام هیچوقت ندید ولی شمارشو نداشتم.
مدرسه هاباز شروع شدو تلاشهای من از نو و تحقیر های اون
مرجان میگفت ولشکن میگفتم چرا نمیفهمی نمیتونم از دستم بر نمیاد مثل یه ویروس کل وجودمو گرفته و تنها راه خلاص شدن ازش مرگه...اون روزا....گریه و گریه و گریه..تلاش و تلاش و تلاش .تحقیر و تحقیر و تحقیر . و هربار مردن من...
یه روز توی حیاط مدرسه داشتم میدوییدم که پاک کن دانیال ک روی زمین توی کلاس افتاده بودو بدم بهش.اخه همه وسایلاشو میشناختم.با ذوق میدوییدم طرفش ک یهو خوردم زمین.نگاش کردم
اخ چقدر قشنگ میخندید چه موهای صاف قشنگی چه دندونای قشنگی دانیال!عشق قشنگم.عشق پاکم.چرا بعضی بچه های کلاس میگن تو قشنگ نیستی .اخه مگه فرشته ای مثل تورو نمیبینن که تو زیباییت نظیر نداری
دانیال!عشقِ بی احساسه من!تو چطور دلت اومد چشمای پراز خواهش منو ببینی و ساده از کنارم رد بشی. دانیال!همه ی وجودم!تو چطور توی این روزها و سالها متوجه عشق من نشدی ...
داشتم این حرفارو باخودم میگفتم ک مرجان اومد بلندم کرد بعدم پاک کنو ازم گرفتو رفت داد به دانیال و برگشتومنوبرد.