لطفا کامل بخونید بعد نظر بدین مهربونا
شوهر من بچه آخره و ۵ تا داداش و دوتا آجی داره
خواهر بزرگترش ۱۲ سال ازش بزرگتره و بشدتتت با شوهرم بهم وابستن،،طوری که فکر میکنم این وابستگی بیش از حد داره کم کم زندگیمو میپاشه.
روزی ۳ بار زنگ میزنه و هر بار شوهرم یا میره اتاق یا کلا سرکاره و من از مکالمه هاش میفهمم.هر بارم کل جیک و پوک زندگیمونو میپرسه
همشم به شوهرم میگه تو پسر منی و من بزرگت کردم و فلان...شوهرمم خیلی دوسش دارع
حالا هر بار پدر و مادرشو مهمون کنه،به اون و بچهاشم(سه تا)میگه تا بیان،مشکل من با اومدنشون نی،مشکل من اینه که هر بار میاد اینقد شوهرم میچسبه بش،ماساژش میده،میوه پوست میکنه براش که حالم بهم میخوره و بعد اون تا ی هفته قهریم...خواهرشم با اینکه سن مامانمه و مث بچشم،همش دنبال شوهرمه و مثلا میخواد بگه خیلی دوسش داره و مثلا موقع سفره انداختن بجای اینکه ب من بگه کمک نمیخوای،ب شوهرم میگه
جرئتم نمیکنم بگم چرا اینطوری رفتار میکنه چون قیامت میکنه و از خواهرش طرفداری میکنه و میگه تو بدت میاد اونا میان اینجا
بخدا وضعیت مالیمون اصلا خوب نی و من خیلی قناعت میکنم،اما این هرشب اونو توله هاشو مهمون میکنه و هیچی ب هیچی
ببخشید طولانی شد،خیلی دلم پره