آهان خب پس میل خودت من گفتم بهش بگو که بعدا پشیمون نشی
من خودمم خیلی وابستم به مامان و بابام یه داداش دارم 18 سالشه ولی خب من خودم خیالم راحت نیست اگه ازشون دور بشم اوایل عقدمون راضی شدم برم محله ای زندگی کنم که نیم ساعت با ماشین فاصله داشت از خونه بابام اینا ولی بازم دلم طاقت نیاورد مخصوصا که اون محله نزدیک خواهرشوهرم بود که خیلی اذیتم میکرد دیگه هرجور بود شوهرمو راضی کردم اومد نزدیک بابام اینا خونه خرید خیلی سختی کشیدم تا راضی شد خیلی جنگیدم برای رسیدن به هدفم خانواده همسرم خیلی اذیتم کردن سر این موضوع و حتی تا یکسال بعد از عروسی شوهرم مدام میگفت میخوام برم از اینجا و بریم نزدیک مامان خودم زندگی کنیم که من راضی نشدم خدا خواست و باردار شدم دیگه بخاطر شرایط بارداری دید احتیاج دارم مادرم کنارم باشه کوتاه اومد.
توهم بخاطر خواستت تلاش کن به پدر و مادرت هم بگو که شهر دور نمیخوای بری تا بدونن دلیل مخالفتت و رد کردن خواستگارت چیه
ان شاءالله مؤفق و خوشبخت باشی عزیزم