نامزدیم بهم خوردمدت ها پیش اونم تقصیر مننبود واقعا..وقتی پاپیش گذاشت وخواستگاری کرد خیلی خوب بود حتی توهمه تحقیق ها هیچکس سر سوزنی بدی ازش نگفت ولی بعدها به خاطر جایگاه شغلیش خودش روگم کرد به حدی که من وازخودش کمتر میدونست من بهش دلبسته نبودم ولی اونقدر اصرار کرد ورفت واومدخونمون وخواستگاری رسمی باخانواده ازمسافت دورمیومد تایزد.منم بهش فرصت دادم وتودورانی که باهم بودیم دیدم خیلی خوبه اما به یکباره تغییر کردو گفت من نمیخوام ادامه بدم.اونم ذره ای تقصیر من نبود چون حتی چندباری به دیگران پیغام داد که بهش بگید حلالم کن.وبعدهم سراغ یه دختر شبیه جایگاه شغلی خودش رفت وازدواجکرد
حالاازاون موقع یه ترسی اومده سراغم میترسم باهرکس نامزد کنم اینجوری بشه خودم میدونم این فکر اشتباه ولی مدام باخودم میگم اگه بازم اونجوری بشه چی؟؟اعتماد به نفسمو ازدست دادم.گاهی گریه میکنم.
میدونم که بهم خوردن اون ماجرا خیلی برام نفع داشته وخدا واقعا حواسش بهم بوده چون نامزد سابقم که ازفامیلای خیلی دورمون بود به یکباره به آدمدیگه ای تبدیل شد اونم فقط به خاطر جایگاه شغلی بالاش بود(نمیتونم بگم چه شغلی) یه جورایی انگار دیگه خودش نبود.بی احساس شده بود.وفکرمیکرد من وقتش رودارم برای کارش میگیرم.دلم میخواد اعتماد به نفسم برگرده.من که میدونم خدا دوسم داشت که قبل ازعقد بهم خورد ماجرا پس نباید اینقدر ناراحت باشم فقط دنبال راهکارم که بشم همون دخترسابق