شنبه هفته پیش رفتیم خونه مادرشوهرم که خواهرشوهرم و دوتا بچه هاشم اومدن. دخترش هفت سالشه دختر من دوسال ولی باهم بازی میکنن همیشه، اونشب تبلت بچه خواهرشوهرم به سه راهی تو شارژ بود دختر من سیم سه راهیو گرفت تو دستش که بچه خواهرشوهرم شروع کرد جیغ و داد و گریه کنه که چون سیمو گرفته گوشی من شارژ نمیشه. منم دخترمو برداشتم اوردم نشوندم پیش خودم گوشیمم دادم دستش گفتم برق خطر داره دیگه نری دست بزنی، اما اون ول کن نبود همینطور جیغ میزد بعد چند دیقه برگشت به دختر من گفت ....خر به .... مامانت🤯🤯🤯. خواهرشوهرمم عین بز نگاه میکرد بهش و چزی نگفت. برادرشوهرمم یهو برگشت سمتمون نگاه کرد منم عصبانی شدم بهش گفتم با کی بودی. اگه یبار دیگه از این حرفا بزنی جلو مامانت میزنم تو دهنت. شوهرمم بهش گفت چه غلطی کردی این چه حرفیه زدی و یکم دیگه چیزش گفت. یهو خواهرشوهرم بلند شد از لج با ما بچشو تا میخورد زد.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر لای موهای تو گم کرد خداوندش را ...🥀🥀 دشمنت را هم چو میخ خیمه می خواهم ، مُدام سر به سنگ و تن به خاک و ریسمان در گــردنش 🥺🥹💫💫
ماهم چیزی نگفتیم و سفره رو انداختیم شام بخوریم که خانوم قهر کرد نیومد شام بخوره مام گفتیم به درک عوض تربیت کردن بچشه. خلاصه گذشت و چند روز نشد که ما بریم خونه مادرشوهرم و اینا فکر کردن که ما قهریم. و اصلا بهمونم زنگ نزدن که چرا نیومدین. بعد پریروز سرکار برادرشوهرم به شوهرم گفته که اجی گفته داداش عوض محبتش به من و بچه ها طرف زنشو میگیره و بچه منو دعوا میکنه و مگه بچه من چی گفته حالا یه حرفی زد، دیشبم رفتیم خونه مادرشوهرم باز خانوم اونجا تشریف داشت و جالبه که اون با ما قهر کرده و دیشبم باز شام نخورد
حالا بنظرتون وقتی بچه این حرفو میزنه و مامانش مث بز نگاش میکنه ما نباید دعواش میکردیم؟ که حالا خانوم بهشم برخورده. حالا دم و دیقه هم استوری میزاره که به هر کی زیاد محبت کنی سرش گیج میره و فلان. در صورتی که ما محبتی نه از خودش از نه خانوادشون اصلا ندیدیم و شوهرم همیشه از بی محبیتیشون گله منده