از ابتدایی تا پایان دانشگاه به اجبار بابام چادری بودم حسرت پالتو و کاپشن پفی و خز دار رو داشتم
بابام رو خیلی دوست داشتم ادم خیلی خوبی بود تو همه چیز قبولش داشتم جز نوع پوششم تااینکه بعداز دانشگاه بابام به رحمت خدا رفت بعداز سالگردش مانتویی شدم از مامانم اجازه گرفتم گفت همین که حجابت کامله راضی هستم نیازی به چادر مشکی نداری وقتی مانتویی شدم خطلی ذوق داشتم سعی میکردم چون مانتویی باحجاب بودم خوش تیپ باشم که منو با گدا های سر چهار راه ها اشتباه نگیرن دیگه پیرزنها تو خیابون و مکانهای شلوغ اذیتم نمیکردن و احساس میکردم اکثر ادمها دوستم دارن یه پالتوی فوتر خریدم زمستون خیلی باهاش شیک و راحت بودم دیگه دستام ازاد بود دیگه موقع برف و بارون چادرنداشتم که پایینش خیس بشه حتی یه کتونی رنگی هم خریدم ولی درهرصورت میدیدم بازهم مانتو اون حجاب کامل رو نداره فقط بخاطر همین دوباره چادری شدم ولی اینبار با چادر جلابیب که دستام ازاده قید کاپشن خز و پالتوی فوتر رو زدم اما
زیر چادر جلابیب هم خیلی خوش تیپ مانتو میپوشم و میریم مهمونی چادر را در میارم با مانتو میگردم تو خونه اما برای تو خیابون حجاب چادر رو انتخاب کردم
دیروز یه خانم مانتویی منو دیدبا تشر بهم گفت توکع حجابت خوبه چادر برای چیته دیگه درش بیار منم بهش گفتم دلمو شکوندین حق الناس داره براتون