سلام دوستان
من سه روز پیش عروسی کردم
اینقدر خسته هستم هم من هم شوهرم که حال هیچ کاری نداریم دیروز دلتنگ خونوادم بودم از صبح گریه کردم تا ظهر که شوهرم از سرکار اومد ارومم کرد
ناهار خوردیم گفت بریم بیرون حالو هوات عوض بشه
ده دقیقه نشدکه بیرون بودیم پدرشوهرم زنگ زد که ما پشت در هستیم
ما هم مجبور شدیم برگردیم. خونمون به هم ریخته بود اونا هم بی خبر اومده بودن مادرشوهرم خونمو دید ناراحت شد که چرا خونت به هم ریخته هست
بعد که رفتن دوباره نشستم گریه کردم 😭