عمر خود را نکنم خاک رَهَت من چه کنم؟
نشوم کشته به آن ناز وغمت من چه کنم؟
گر همان واعظ پیر خود نِگَهی بر تو کند
توبه هست واجبِ او، حال دگر من چه کنم؟
غمزه ات تیر عظیمی است در این جسم نحیف
شده ام شیفته اش،حال بگو من چه کنم؟
دیگری طعنه بِزَد ای تو که مجنون شده ای
دیده ای چشم محبت که بگی من چه کنم؟
حرف او مفت نباشد که به یک ناز نگاه
دست و پا گم شده گفت،حال بگو من چه کنم؟
شیوه ی چشم تو و غمزه ی تو هست یکی
عاقبت هست ندایی که بگو من چه کنم؟
ف.قاف
خوشحال میشم نظرتون رو بشنوم😊