امشب خواهر شوهرم خونمون بود شوهرم از سرکار اومد بدو رفت حموم میگه دوستم واسه دوست دخترش میخواد تولد بگیره تو باغمون میخوام برم منم گفتم تولد بگیره تو متاهلی نباید بری میگه باید بالاسر باغم باشم یا نه
دید مخالفت میکنم شوهرخواهرشم برد با خودش
منم خونم مهمون بود نتونستم چیزی بگم
هنوزم نیومده
موندم از دستش چیکار کنم کجا پناه ببرم
خواهرش میگه به خاطر بچه ت باهاش دعوا نکن تو روحیه بچت اثر میزاره