من قبلا که خوابگاه بودم یه سری داشتیم تو سالن درس میخواندم کم کم همه رفتن خوابیدن من تنها موندم خلاصه بعد یک ساعت منم رفتم بخوابم تقریبا ساعتای دو و سه شب بود بعد که رفتم تو اتاق همه غرق خواب بودن
تو اون اتاق هم دو ردیف تخت دو طبقه بود هر ردیف هفت هشت تا تخت دونفره داشت منم تختم پایین بود
داشتم وسایلامو میذاشتم که رو دیوار خیلی واضح یک سایه افتاد انگار یکی روی تختهای بالا میدوید و تخت ها رو یکی یکی طی میکرد
سریع بالا رو نگاه کردم کسی نبود