یه روز رفتم دستشویی یهو از یه صدایی شنیدم اومدم بیرون یهو یه سایه ی ادمی دیدم صدا هم خیلی وحشتناک بود یه دنپایی برداشتم رفتم به سمت سایه فقط خدا می دونه اون لحظه با چه قدرتی رفتم بعد که رسیدم پشت دیوار چشمام و بستم و با دنپایی زدم تو فرق سر طرف بعد چشمام و باز کردم دیدم گلدونه داشتم به عقلم شکمی کردم که صدا زیاد شد از طبقه دوم می یومد رفتم طبقه بالا دیدم صدا از دستشویی می یاد یکم که نزدیکتر شدم دیدم بابام داره می گوزه
(تا داستان های ترسناک دیگر بدرود)