بابا خسته شدم باردار بودم ازم انتظار داشت برم باغش تو کارای کشاورزی کمکش کنم با اون شکمم حالا مادرشوهرمم رفنه مسافرت از دست دخالت های اون راحت شدم یه مدت باز پدرشوهرم هرروز به بهونه نهال میاد خونه مشکل اصلی اینجاست دیروز اومد بچه ام خواب بود بیدارش کرد بهش گفتم حوابش میاد بذارین بخوابه بعد اذیت میکنه ولی نذاشت بچه رو بیدار کرد حالا تا گریه اش در اومد داد به خودم پاشد رفت خونه خودشون بچه ام بد خواب شد مگه خوابیددیروز اونقدر اذیتم کرد شوهر منم کلا بیخیال هیچی نمیگه ساکته ساکت وای چقدر دلم میخوادبرم یه شهر دیگه از دست دخالت هاشون راحت بشم باز الان زنگ زده ظهر میاد دوباره بچه رو بیدار میکنه باز منه بدبخت تا شب باید اذیت بشم بگین اومد چیکار کنم بچه رو بیدار نکنه با زبون فایده نداره کار خودش رو میکنه بچه رو بر میداره میگم برم تو اتاق بچه رو بخوابونم در رو قفل کنم ولی خوب زشته اینکار چیکار کنم 😭
بچه ات اگه بد قلقلی کرد
برید خونه پدرشوهر و جلو چشمش باش تا ببینه
غیر این راهی ب ذهنم نمیاد
خیلی محترمانه بگو بد خواب میشه تا شب اذیتم میکنه نمیذاره به کارام برسم و ببر تو اتاق بخوابون
تو اتاق بخوابونش
خب تو اتاق بخوابون... خواست بره بگو خوابه ی کم بخوابه بعد سرحال میشه بهتره
خب بگو ظهرا وقت خوابشه خودش متوجه میشه نیاد تا وقتی بیدار شد
برو تو اتاق کنار بچت بخواب درم ببند
تو اتاق بخوابون درو قفل کن
خودتم برو توی اتاق کنار دخترت بخواب تا دیگه نیاد
پدرشوهر منم اینطوری بود خونمون بهم نزدیک شد هر روز میومد اینجا واقعا از دستش خسته شدم دیگه هر روز اینجا بود، نه اینکه بدجنس باشم چون پدرشوهرمه بدم بیاد ها نه.. من کلا مامان خودمم هر روز بخاد بیاد حوصله ندارم، هرچیزی حد و حدودی داره
نزدیک 20 روز هر روز در میزد میامد تو، منم چندین بار بی محل کردم خداروشکر خودش فهمید نباید هر روز بیاد، حالا یه طوری عادتشون دادم هفته ای یه بار دعوتشون میکنم که خودش همینجوری پانشه بیاد
هرکار کردم نیام تو نی نی سایت آنلاین نشم...نشد.مجبور شدم بیام بگم چقدر بدجنس و کم لطف هستین واقعا
خب ساعت خواب بچه تو یه نیم ساعت اینطرف اونطرف کن
بابای خودتم میومد بچتو ببینه همین رفتارو داشتی؟؟؟
درو وا نکن
یا هم ببر بچه رو اتاق بزار قفل کن
بزار ناراحت بشه به درک
ادمی که زبون نفهمه باید اینجور کرد
منم از دست خواهرشوهرم گرفتارم هرروز بچشو میفرسته بچم پشت بچش گریه میکنه درحد غش امروز دیگه زدم ب سیم اخر اینقدر داد زدم تو ساختمون ب بهونه ی دعواکردن بچم همه حرفامو زدم بشنون اومدن پایین ترسیده بودن خسته شدم دوساله بچه هاشون همش میان خونمون پدرمو دراوردن خدالعنتشون کنه
