میخوام درد و دل کنم ، مادرشوهرم خیلی دورویه جلوم خوبه ولی پشت سرم شوهرم رو پرش میکنه میندازه به جونم اون دو تا جاری دیگه امم بنده های خدا بهشون خیلی گیر میداده دخالت میکرده ولی برادرشوهرام به قول خانم هاشون خیلی به حرفش نمیکردن ولی شوهر من خیلی به خرف مامانش میکنه من خودم جواب مادرشوهرمرو میدم اونم یاد گرفته شوهرمو میندازه به جونم به خودم چیزی نمیگه الان یه هفته است رفته خونه دخترش یه شهر دیگه وای ایتقدر آرامش دارم کاش میشد برای همیشه همونجا بمونه یا کاش شوهرم موافقت میکرد ما بریم یه شهر دیگه چی میشه مادرشوهرمدیگه برنگرده بمونه همونجا
کاش بشه مادرشوهر من بمیره راحت شم ازش
کاش با دختراش برن
حرف دلمو زدی من باهاشون تو یه ساختمونم
خدا شاهده وقتایی که میرن مسافرت انقدر استرسم کم میشه آرامش میاد به وجودم روحیه م شاد و قوی میشه انگیزه م زیاد میشه و کیف میکنم با شوهرم
ولی وقتی میخوان برگردن دنیا رو سرم آوار میشه جون بدبختیام شروع میشه با برگشتنشون
کاش برن مستفرت یا جای دیگه خونه بگیرن راحت شم منم😞
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
