اولش عرف خانوادمون بود و منم مثل همه ی دختر های همسن و سالم دوست داشتم به روز باشم و شاد بپوشم بیرون و خوشگل باشم، اما کم کم وقتی احترام بقیه رو دیدم، حجابم رو محکم تر کردم، درواقع این فاصله ای که عقلم برسه که چقدر نجابت قشنگه، توی اون فاصله درگیر بودم با خودم ولی بعدش خیلی عالی شد، مسیر زندگیم هم همون پوششم درست کرد اینکه عروس یه خانواده ی خوب و مذهبی شدم
و بنظرم خیلی خوب بود که خانوادم از موقع بلوغ نگران حجابم بودن، چون بقیه منو به نجابت میشناسن و تو ظاهرم همیشه یجور بودم
مثلا اگه میخواستم بعد ازدواج یا موقع آشنایی با شوهرم چادر سرم کنم، اونوقت میگفتن اجبار شوهرشه و ازین مزخرفات...
نمیدونم کامل توضیح دادم یا نه
الان خیلی راضیم، اینکه درگیر خیلی چیزایی که زن ها و دخترهای دیگه هستن نیستم و نشدم، مثل مد، مثل مقایسه ی ظاهری، مثل من خوشگلم تو زشتی یا اون خوشگلتر از منه، دیگه این حرفا معنی نداره برام، آرامش دارم