خانم هایی که با خانواده شوهر قطع رابطه این بیاین یه لحظه لطفا

من اومدم یاد بگیرم 6 روزه قطع رابطم دعوام شده باهاشون شوهرم میره میاد من نه بهم زورم نمیگه برو منم نمیگم نرو 😂😂

قطع رابطه اشتباهه 

من خودم 4 ساله قطع رابطه ولی اشتباهه

کاش اینطور بمونن

شوهر منم اولش همینو میگه

ولی کافیه اونا قصد کنن!! زندگیمون جهنم میشه

من که ازشون نمیگذرم

بابت ارامشی که ازم گرفتن

منم نمیگذرم. بخدا. والا نمیدونم چی بگم راهنماییت کنم که آخه 

من دل خوشی ازشون ندارم اصلا شوهرمم خیلی ناراحته ازشون اما نمیخوام قطع رابطه باشیم فقط به یک دلیل نمیخوام خدانکرده بلایی سرشون بیاد عذاب وجدان داشته باشم نسبت به شوهرم که مامان باباشو ندیده. خیلی کم میریم اما قطع رابطه نمیشبم. فقط بخاطر شوهرم چون توو دعواها همیشه طرف منه منم همین بسمه

اما خیلی نامردی کردن خونوادش ته دلم همیشه میگم بخدا واگذارشون میکنم

منم دو ساله نمیرم شوهرم میره ولی من گفتم نمیام. خداشکر خیلی به آرامش رسیدیم 

والا قصش طولانیه من داداشم ازدواج کرد مراسم خواستگاری رفتیم برگشتیم پدر شوهرم گف چرا مارو نبردینو دعوت نکردین شیرینی نیاوردی فلان. آخر سرم من بچه روستا آخه ب روستایی‌ها توهین کرد. منم اصلا جو ابشو ندادم تو تایپک قبلم هس اونجا تو خواستگاریم داداشم ی چیزی ب شوهرم گفته بود ب  شوهرم بر خورد بد مراسمش نذاش بمونم اونجا شبو . بد مراسم گف برگرد خونه منم گفتم نمیام فلان آخر سر با دعوا اومدیم اونم این عجوزه ها دعوامون فهمیدن بهم گفتن خانوادت دخالت میکنن و فلان. بد آخر شب منو همسرم آشتی کردیم دیدم بله پدر شوهرم اوممد. بالا آخه طبقه بالاشونم گف تو فساد میندازی دعوا میندازی بخاطر خانوادت منم گفتم چرا تو روزای خوب بد شما کنارتون هستم برا اونا نباشم پس از این ب بد منم تو مرااسمای شما نمیام یاهم مثل غریبه ها میام همون طور که برا مراسم داداشم مثل غریبه ها رفتم. دیدم نه آغا اتیشیه چرا داداشت ب پسرم حرف گفته گفتم داداشم غلط کرده. دیگه دید راه دهنشو بستم برگشت گف چرا اینهمه ب گوشیت شارژ میزنی با کی حرف میزنی چی کارسشون میکنی چرا همش گوشیت رو بی صدای چرا جلو ماباا خانوادت تلفنی حرف نمیزنی چرا کسی زنگ  میزنه یواشکی حرف میزنی منم گفتم شوهرم از کارای من خبر داره. نیازی ب توصیح نیس آخر سرم گفتم اون روزم ب من توهین کردی گفتی بچه روستایی و فلان چیزی نگفتم لیاقتشو داشتم از روستا اومدم شهر برگشت حاشا کرد ولی گذاشتم گردنش آخر سرم گفتم شما خوبی من وخانواده آدمای بدی هستیم ولی دیگه انتظار نداشته باشین با این حرفاتون مثل سابق بشم. بد فرداش برادر شوهرم ب شوهرم گفته بود زنت تنها میره سوپر مارکت داروخانه ارایشگا...... بد گفته بود یا فلان خیابون داره میگرده یا فلان مغازه شوهرمم اومد ی من گف منم گفتم زنگ بزن بپرس منو کی دیده زنگ زد داداش‌ من من کرد آخرم گف میام حرف می‌زنیم  هنوز س روزه نیومده دیروزم ب شوهرم گفته من بتو گفتم چرا ب سارا گفتی شوهرمم گفته میخوام بدونم زنم کجاها میره اونم دا ساکت شده. منم کلا از اون روز رفت آمد نمیکنم خونه پدر شوهر و برادر شوهرم. 

ولی میترسم آخه شوهرم میره میاد میترسم انقد بگن بگن روش اثر بذارن منو خراب کنن شوهرم. اون راحت شدنو که شدم ولی نمیدونم چرا ی ترس و استرسی هم دارم

خیلی حرف و حدیث پیش اومد دخترم تازه به دنیا اومده بود شرایط جسمی خوبی نداشتم خانواده شوهر همش میخاستن بیان خونه من خودشون خودشونو دعوت میکردن منو حساب نمیکردن یه روز که سر زده اومده بودن دخترم شدید گریه می کرد منم بهشون گفتم حال و روز منو می‌بینید خواستید بیاید با من هماهنگ کنید6گفتن خونه پسرمونه منم گفتم خانوم خونه منم