خواهر شوهرم هی خونمونه وقت و بی وقت

نگاه نکن  

خونه منم قرا توی ساختمون باشه بچه خاهرشوهررمم خ دوسم داره هروقت اونجام پیش منه فقط شوهرم گفت ی در بیت راه پله هامیزاریم قفلش میکنیم گفتم اصلاااا راهمون کامل جدا الان درامون از دوتاکوچه متفاوت باز میشه دقیقا فکراینجاشو کرده بودم

منم اوایل عروسیمون بچه همسایه یا بچه هر کسی  می اومد خونمون حرص میخوردم دوست نداشتم بیان خونمون 

ولی نمیشه کاریش کرد نمیشع هم بچه رو دعوا کرد 

تا وقتی رفتیم یه خونه ویلایی و با همسایه ها رفت و آمدم کم شد 

و این حساسیتم وقتی کمتر شد که خودم بچه دار شدم 

حریم زندگی وجود داره ارامش وجود داره ولی ما عادت کردیم زود یه اتیکت فامیل شوهر میزنیم و قبل از جرم مجازات میکنیم درثانی فاجعه بشری پیش نیومده که این دسته مشکلات در رده پنجم ششم زندگی قرار میگیرند و به جای این همه خشم و نفرت و کینه  به طور مسالمت امیزی حل می شوند 

من قشنگ میفهمم چی میگی! کلا محدودش کن به یکجا نشستن. هیچ بچه ای دوس نداره یه جا بشینه و تکون نخوره. در اتاقارو قفل کن و هیچ خوراکی دم دستش نذار. بذار ازت حساب ببره کاملا جدی باش. تنها راهش همیناییه که میگم. اصلا جوری برخورد کن که بره به مامانش بگه که فلانی دعوام کرد! اگه مادرشوهر یا شوهرت چیزی گفتن بگو از کاراش! بگو صبر منم حدی داره دلم نمیخواد وقت و بی وقت بیاد اینجا ارامشمو بگیره، دو فردای دیگه ناراحتی اعصاب بگیری هیچکی نمیگه خرت به چند پس خودت حواستو جمع کن 

اونا بد ادبش کردن ، شما و مادرتونه چرا بها میدین 

میگه برو اب بیار بگین برو خونتون بخور 

چه اعصاب و حوصله ای دارین 

فک کردم بزرگه یکم میفهمه

یادم افتاد دختر خودم ۴ سالشه 

واقعا تقصیر مادرشه 

نمیفهمن اون سن

هیچی بهش نگو فقط برید تو اتاق درو ببندید میره 

آخی طفلک

پدرمادرای بی فکری دارن

منم بودم ناراحت میشدم حق داری

هر لحظه که فکرش کنی. اصلا ساعت مشخصی نداشت.. خواهر شوهرم شاغله و بچه هاش از ساعت 6 تا 11 شب خونه مادرشوهرم بودن و مدام میومدن واحد ما.. خواهر شوهرم از سرکار میرفت خونه و کارای خونش انجام می‌داد و همسرش آخر شب میومد دنبال بچه ها.... بخدااااا قسم به جایی رسیده بودیم که همسرم چندباری به مادرش گفت شناسنامه ی بچه ها رو بیار بریم ثبت احوال بزنیم به نام خودمون 

سلام فندق جون چه خبر رفتی دکتر موسی پور؟؟؟؟

برادر شوهرمنم 12سالشه تو یه کوچه ایم.اونم هرووووز میاد خونم بالباسای خاکیش ک توکوچه بازی کرده میاد رو مبل میشینه.مستقیم میره سریخچال.بطری ابو سرمکشه.میوه باشه پدره میوه رو درمیاره..بااین گرونی بزور ی کیلو میوه مخریم بیاد ببینه باید دوسه تا ببره😂😂کلا ازدستش هیچی نمتونیم راحت بخوریم.شام برنج باشه حتما میمونه.یسری واسه ناهارمون.ازدیشب یکم برنج مونده بود خونمون مهمون اومد گفتیم بعد اینک مهمون رفت مخوریم.برادر شوهرم خودش جر میداد پیش مهمونا زودباش بمن برنج بده دیگ منم مجبور شدم برنجو بدم اون کوفت کنه بخودمون کم مونده.متنفرمممم ازش.یسری اومد خونمون .رفت تواتاق کشو هارو نگا مکرد.تو کشو هم ی کاندوم داشتیم.شب رفتم کاندومو بردارم دیدم نیس مطعنم اون برداشته بود.ب مادرش گفتم گف بچه من ازاین کارا نمکنه😒😒

دروباز نکن

اگه پرسید چرا وانکردی بگو حموم بودم 

درک میکنم 

رو ندی نمیاد

به همسرت هم بگو یه خوراکی بدین دستش بیرونش کنید

تنهاراحت اینه ک باشوهرت ارومومنطقی حرف بزنی ک شوهرتم ب خانوادش بگه اونجام اجازه ندن بیاد

بخدا من از دست رفت و امد خانواده همسرم سردرد عصبی شدم ، نگاه کردم به خودم دیدم شبی 5 تا قرص میخورم ، گفتم پس این زبون و رو برای چی ساخته شده ، ادم حرف دلشو بزنه بهتره عروس که همیشه بده هست بزار لااقل کمتر اذیت بشم