برادرشوهرم 12ساله منم چنبار خاست شبو بمونه خونه ما اجازه ندادم.ب شوخی وخنده پیش مامانش گفتم ن نمخاد شبو بمونی بروخونتون بخاب.چون اگ ی شب میموند عادت مکرد همیشه مخاست شبو بمونه.گفتم نمتونم بخاطر تو لحاف تشک اضافه دربیارم.تشکا سنگینه نمتونم جمع کنم.
منوشوهرم بخاطر بچه نمتونیم روتخت بخابیم.توپزیرایی مخابیم.
شوهرم بعداینک اونارفتن گف چی میشدمگ میزاشتی مموند اون تواتاق روتخت مخابید مام پزیرایی
منم الکی گفتم نمخاد برادرت فضوله همین مونده نصفه شبی نگهبانی مارو بده بعد بره تعریف کنه همه جا.اینو بهونه کردم هروقت بخاد شبو بمونه همین حرفو ب مامانش مگم نمیزارم شبو بخابه خونم