منم موقعیت شمارو داشتم
مدرسه پشت خونمون بود من و خواهرم یکسال تفاوت داشتیم بازم مادرم دوتامونو باهم میبرد.
ب زور هم چادریمون کرد منم تمام عزمم جزم کرد بعد دوبار کنکور دادن گفتم شهر دیگه باید قبول بشم
....رفتم دوسال دور بودم ولی تلفن هاشون حرفاشون یعنی آدمو تا مرز خودکشی میبرد
فکرکن اگر دیر گوشیمو جواب میدادم زنگ میزدن خوابگاه
خوابگاه هم میگفت بابا دخترتون تو اتاقشه.
اخرشم انقدر فشار روم آوردن یه شهر دورم ازدواج کردم
خدا ازشون نگذره