منم چندروز پیش یه دعوای حسابی راه افتاد کلی بهم توهین کرد نتیجش شد چهاروز سکوت من ک وقتی حرف زدم مشکلموگفتم حرفای تودلمو آروم و خانومانه وعاقلانه گفتم بدون هیچ دعوایی بدون دادو بیداد وشبش آشتی کردم باهاش وقتی بابچه هام میخنددیدم دیدم زل زده به من گفت قورت دادی منو چته میگه وقتی میخندی امید به زندگی پیدامیکنم ۴روزع انگار کسی اینجا فوت کرده همه عزار گرفتن چون پسر بزرگه مم باهاشحرف نمیزد ولیهرشبکهمیخوابم میگم خدایا بس کیجوابشومیدی بس کی یجوری میکوبیش زمین که بفهمه دل منم خدایی داره جدیدا یه زخم افتاده روپاش دکترا سردرنمیارن چیه میگم خدا پاشو قط کنن بچسبه زمین ایقد من من نکنه آخ منمیبینم اون روز خداااا