بچه ها من یک پشت کنکوری هستم ۱۹ سالمه
و نامزدم ۲۱ سالشه اونم واسه چندمین باره ک کنکور میده.
ما همیشه به هم قوت قلب میدیم ک خوب درس بخونیم قبول شیم امسال ک کارای عقدو ازدواجمون جلو بیفته
من هر ی ماه از خونه بیرون نمیرم فقط و فقط تو خونه نشستم و میخونم
اونم میگفت میخونم
تا اینکه دیشب حدود ساعت هفت حرف زدم باهاش گفت خالم زایمان کرده اومدیم دیدنش گفتم باشه
شب که اومد گفت دروغ گفتم با دایی.. و دوس دخترش و دوست دایی و دوس دختر اون رفته بودیم باغ(یه دایی داره ک با وجود زن و بچه دختر بازی میکنع و همچنین دوست داییش دوتاشونم با وجود زن و بچه و نوه با دخترای بیست ساله ک در شرف طلاقن دوست شدن) پنج تایی رفتن باغ میگفت اونا با هم (ن.ش.ه) میکردن منم تنها بودم واسشون با چوب میرقصیدم با مرغ میرقصیدم جوجه سیخ میکشیدم اخر شبم حدود ساعت دوازده با دوست داییش و دوس دختر اون برگشته بودن و داییش و دوس دخترش مونده بودن باغ
میگفت من اینارو نصیحت میکردم ک طلاق نگیرن
میگم چرا ب من دروغ گفتی ک رفتی دیدن خالت میگه چون تو ازین داییم خوشت نمیاد نگفتم پیششم
دیشب انقد گریه کردم تازه طلبکارم بود ک مگ چیشده این اداها چیه درمیاری
گوشیو قط کردم زنگ نزد یا پیام نداد چون دید حالم چقد بده و گریه میکنم
توروخدا نگین حالا مثلا چیشده واقعا چیز کمی نیست من تو خونه بشینم اینجوری درس بخونم واسه آقا اون اونجوری بره باغ وسط اون آدما خوش بگذرونه و ب من دروغ بگه
این درسته؟
حالا گوشیمو خاموش کردم ک اصلا حالم ب هم میخوره صداشو بشنوم