تهش گفتم دیگه داداش من ویران شد ازش پرسیدم ایقد دلش پر بود از خالم میگه از بچگی اون خودش من رو بفکر انداخت میدونستن من با کلی ضرر دارم به چه دلیل میرم شهرشون میگه حتی من یک درصد از رفتار این مادر و دختر نمیتونستم حدس بزنم جواب رد بدم این همه بهم زنگ میزدن برای تولد برای بیرون رفتم برای مسافرت و... همه رو از چشم خالم میدید داداشم خیلی دلش شکسته بود خیلی بی انگیزه شده