2777
2789
عنوان

ی خاطره تلخ از بچگیم این بود که..

748 بازدید | 58 پست

خواهرم ی سال از من بزرگ تره من بچه اخرم هرسال وقتی بچه بودیم عموم ۱۰ هزارتومن نیزاش توپاکت با ی شیرینی عیدی میاورد برا خواهرم حتی نشد یکبار ی ۵۰۰ تومنی پاره ب من بده همیشه وقتی عیدی هامونو میشماردیم من بواشکی گریه میکردم از عیدا متنفر بودم حداقل یواشکی ام بهش نمبدادن جلوی چشم من میدادن هر سال شب ۴شنبه سوری میاوردن عیدیشو ارزوم بود ی سالم ب من بدن هرسال عیدم با گریه میگذشت کلا ۶ ۷ سالم بود  ولی برام خیلی تلخ بود

کدخدایی که گمان‌گرده خدای ده ماست🙃 کدخدا نیست بلای ده ماست 😔خانه اش در ده ما نیست جدای ده ماست😔 بی‌نوا بی خبر از حال و هوای ده ماست😕 کد خدا دیر زمانیست که دیوانه شداست😶 از زمانی که به دیدار خدا رفته و  در خانه شده است 👳خانه را دیده خدارا نه ولی با همه بیگانه شده است🕵 غافل از انکه خدا در همه جای ده ماست👆 بینوا بیخبر از حال و هوای ده ماست🏕

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

عموت فقط میخواسته عیدی ای که مادرت اینا به بچش میدن بازپرداخت کنه که زیر منت نباشه.وگرنه اگر از روی محبت بود یه  کم فکر میکرد و فرق نمیذاشت بین شما😕فقط خواسته رفع تکلیف کنه😐

به هرکس به اندازه ی ظرفیتش محبت کن🤏                                        لینک حذف تاپیکهای درخواستی
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز