دوران نامزدیم خواهربزرگترم مجردبودینی روزگارم سیاه بودمسافرت میرفتم قبل وبعدش دعوامیکردتوجهازم دخالت کردبچه اولم توسیسمونی دخالت کردخلاصه دلم خونه ازش خون
بعدخودش شوهرکردهمه چیزش عالی یه ماه نامزدموندخونه مامانم نیومدیه ماهووردل شوهرش بود
حالارفتاراش کاراش یادم میفته گریم میگیره دلم میگیره
الأنم باهاش قهرم
حالانمیدونم چطوربدیاشوفراموش کنم تاانقدأذیت نشم😭😭😭😭