سلام من پسرم سع سالشه با اينك خانه دار هستم هيچوقت براش وقت ندارم از خودم بدم مياد ك نميتونم در طول روز حتي باهم يه كاردستي هم درست كنيم همش باهاش لج ميكنم اصلا روش تربيتيم درست نيس ميخام جبران كنم ميشه يني؟
نزدیک سن بلوغ بچه ها خیلی خیلی دوست نداشتنی میشن متاسفانه
خیلی اصلا گاهی تو صورتشم نگاه نمیکنم خیلی زبون درازه حاضر جوابه. بعصی اوقات ب خاطر داشتنش ناشکری میکنم بخدا شب ک میخوابم ب خودم میگم فردا باهاش مهربون میشم ولی صب چشمشو باز میکنه بهم بی ادبی میکنه نمیتونم خودمو کنترل کنم از طرفیم ی روزم خونه نباشه دلم میترکه از نبودش
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
خیلی اصلا گاهی تو صورتشم نگاه نمیکنم خیلی زبون درازه حاضر جوابه. بعصی اوقات ب خاطر داشتنش ناشکری میک ...
منم با دختر ۹ ساله ام همین مشکل رو دارم...خیلی سخته میخوام مهربون باشم اما متاسفانه تا از کارم پشیمونم نکنه آروم نمیشه...گاهی میگم واقعا اینو من تربیت کردم
آدمی که شمارو نصیحت میکنه در واقع داره با خودش تو گذشته صحبت میکنه🎭
مث منی شما ..دیشب یه پست گذاشتن که بچه رو جلو بانک رها کردن روی زمین چهاردستو میرفته با کیسه زباله ه ...
خدایا.
من پسرم دوسالشه
از وفتی بیدار میشه تفنگ بازی اب بازی قایم باشک
کتاب خوندن و و و .فشارم خیلی بهم میاد
باباش میاد بازم بازی
اما باز هم در خیلییی موارد خودم رو سرزنش میکنم
بنطرم مادر شدن اغاز درد و رنج عجیبیه
گاهی دوسِت دارم هایی که نثار دیگری می کنی،او را می ترساند، از خودش، از هویتی که سال هاست برای خود ساخته، ناگهان عشقی را نثار او می کنی که از زمان نُطفه تا امروز حتی از مادر خود ندیده،مانند نابینایی که بعد از عمری چشمانش به روی نور شدیدی باز شود، چیزی را به او عرضه می کنی که برایش غریب است، شاید خودت ندانی اما، با هربار «دوستت دارم» هایت،خنجری به هویت سرد و بزدل اش می کِشی، او با خیانت ، با رفتن،تو را می کُشَد، تا کُشته نشود،احتمالاًبا کمی گذر عمر متوجه خواهی شد، روزی که واژگان درست را نثار مخاطب اشتباه نکنی، یاد می گیری که بعضی واژه ها آدمها را می ترساند،هرچند زیبا.✍️
گاهی دوسِت دارم هایی که نثار دیگری می کنی،او را می ترساند، از خودش، از هویتی که سال هاست برای خود ساخته، ناگهان عشقی را نثار او می کنی که از زمان نُطفه تا امروز حتی از مادر خود ندیده،مانند نابینایی که بعد از عمری چشمانش به روی نور شدیدی باز شود، چیزی را به او عرضه می کنی که برایش غریب است، شاید خودت ندانی اما، با هربار «دوستت دارم» هایت،خنجری به هویت سرد و بزدل اش می کِشی، او با خیانت ، با رفتن،تو را می کُشَد، تا کُشته نشود،احتمالاًبا کمی گذر عمر متوجه خواهی شد، روزی که واژگان درست را نثار مخاطب اشتباه نکنی، یاد می گیری که بعضی واژه ها آدمها را می ترساند،هرچند زیبا.✍️
ی ثانیه پیش شوهرم میشینم همش ادا اصول در میاره کاری کرده از هم جدا میخوابیم کلا با کلمهی نه نااشناست مثلا همین دیشب ساعت 1 نصفه شب میگه باید کیک درست کنی هر چی بهش میگم الان نمیشه ول نکرد تا باباش حسابی دعواش کرد . متاسفتگانه مدرسه هم نمیرن راحت شبم