خانما من برام خواستگار اومد از شهرستان که بامون ۳ ساعت فاصله داشتن.قرار شد بریم بازدیدشون که شرایط زندگی ببینیم و منم اون شهر ببینم میتونم زندگی کنم و تحقیق هم کنیم.من در شهر خودمون معلم هستم.بهشون گفتیم فلان روز میایم.شب قبل هم اطلاع دادیم و صبح همان روز هم من به خواستگاری گفتم داریم حرکت میکنیم.
ما رسیدیم شهرشون تحقیق عالی بود .اما خونه که رفتیم یهو خواهرش بدون سلام و علیک گفت ما نمیدونستیم میآید و نحوه پذیراییشون با اینکه وضع مالیشون عالی بود یه مدلی بود میوه یه ظرف کوچیک و چای...ناهار هم از بیرون کباب آوردن اما خواهرش قاشق ها رو پرت کرد وسط سفره و به من و مامانم گفت یکیتون بیاد کمک...برادرشونی هم میگفت من زیر بار جشن نمیرم دویست میلیون میشه..زود تکلیف روشن کنید میخوام برم قرنطینه امتحان..خواستگارمم در محل کار گیر کرده بود بازرس داشتن...و یکی از خواهران هم پاشو جلومون دراز کرد..ما رو بار اول میدید...
خودش گفت میخواستن ساده و خودمونی برگزار کنن.
اینم بگم ما وقتی اومدن رسمی لباس پوشیدیم و مناسب جلسه خواستگاری پذیرایی داشتیم شربت، چای، میوه چند مدل، شیرینی، شکلات..
حالا شما بگید اینا سادگی بود یا بی اهمیت دانستن من و بی حرمتی؟
ما جواب منفی دادیم...پدرم گفتن اختلاف فرهنگی داریم.حالا خواستگارم میگه پدرت میتونست چشم پوشی کنه.خوشحال میشم نظرتون صادقانه بگید.