پسرعموشو اورده و باهم عرق و شراب خوردن دیشب
با داداشم بحثم شد ک گف اگ من فلان میبودم جواب شوهرتو نمیدادم ک گفتم ن چون دیشب گفت بیا مشروب بخوریم...پیاماشوخوندم ولی باور نکردم
اومدم خونه رفتم انباری رو گشتم دیدم ببببله
بندو بساط همچی براه بوده
روی بندو بساطشو پوشونده بود منم اورده ریختو پاش کردم توخونه و شراب و عرقشو ریختم تو سینک
بهش پیام دادم حالم ازت بهم میخوره
گفت چرا و چند تافحش دیگ دادم بهش اون سردرگم ک چرا اینطوری میگم
تایم استراحتش تموم شد دیگ چیزی نگفتم
ساعت هفت میاد خونه
منم بدنم سست شده نفسم بالانمیاد
نگید خب بخوره چ اشکالی داره
اون میدونه من بدم میاد و این چیزا رو دوس ندارم
خودش قسم خورد گ هر گوهی خوردم واس مجردیم بوده الان فرق میکنه
پس کو فرقس
خیانت ک کرد
اینم از بندوبساطش
حالم بده خییییلی