آره همینطوره.من خیلی نگران بودم مامانم گفت یدونه بخور تا آروم بشی منم دوتا خوردم.نگو دیازپام بود.وقتی رفتیم تو اتاق صحبت کنیم همسرم یه تلفن مهم داشت اجازه گرفت که جواب بده.تو این فاصله من رفتم تو اتاق و خوابیدم 😅😅یهو با نیشگون های خواهرم بیدار  شدم دیدم داره خودش رو چنگ میزنه میگه پاشو آبرمون رو بردی پسره اومده بیرون گفته ببخشید آرزو خانوم خوابیده۰😂😂