دیروز خوب بودیم تا اینکه من جاری بزرگم مشکل دارم گفت میخوام مهمونش کنم گفتم منم باهاش درس حرف نمیزنم ناراحت شد هی بحث ک اینا آخر گفت گمشو بیرون از خونه منم با گریه رفتم اتاق تا لباس بپوشم در محکم ک بستم اومد تو گفت طویله نیس محکم میندم یه چک زد و یه مشت که زد حالم بد شد دماغ و دهنم خونریزی کرد خیلی دلم شکست