دل نوشته ای برای خودم:
دو روز دیگه تولدمه اما اصن خوشحال نیستم .....سالهای پیش زیاد خوشحال نبودم ولی انقدم ناراحت نبودم....حس میکنم خیلی خسته م ...همش دارم میدوئم ...بدو بدو ...برای هیچ ...برای حرف بقیه ....دارم همش تلاش میکنم خودمو به بقیه ثابت کنم ....خودم همیشه میگفتم حرف بقیه برام مهم نیس اما داشتم به خودم دروغ بزرگ میگفتم ومیخواستم بگم نه من میدونم من میفهمم من مثه بقیه نیستم ....ولی من ....من بچه دارشدم به خاطر حرف بقیه یعنی تحت تاثیر قرار گرفتن....من درس مو وباسختی ادامه دادم که بگم بقیه الکی میگفتن نمیتونم تموم کنم....من سرکار رفتم که به بقیه ثابت کنم که اگه بخوام میشه ...من کم وکسری ها ی خونه رو خریدم که به بقیه بگم من اگه بخام بخرم میشه....من رانندگی نوشتم چون بقیه خواستن وگفتن....آره اینا توش پیشرفت بوده و لی حال دل من چی ...چرا حواسم به خودم نبوده ....امروز میخام بگم ببخشید شرمنده تن خسته و بی حوصلگی هام هستم...شرمنده شادی هایی که میتونستم برا خودم به وجود بیارم هستم ...خدایا مواظب دلم و روح حساسم باش....کمکم کن دلم رو برای رضای خودم وخودت جلوببرم فقط .....
بیشتر از این بنویسم اونم تومحل کار اشکم درمیاد و همه چی خراب میشه ...لازم دونستم بنویسم برای سبک شدن ...