الهی عزیزم...بخدا من این فکرارو نمیکردم من اخه ازاین میسوزم که مادرشوهرم زندگی دخترشو زهرکرده حالانویت منه دامادش کامل شناخت داره میترسه دخترشو پرکنه نمیذاره تنهابره ازیه طرفم دستش کج مادرشوهرم ..چی بگم قضیه مفصل ..وگرنه شوهرمم خوبه اون میذاره برم خونه بابام ولی این پنج روزی که اینجام احساس میکنم بهم خوش نمیگذره