بخدا منو نمیدونی چقدر اشتباه داشتم .از بس که ازشون میترسیدم. شب یلدای من ساعت ۱۱ شب که دیگه ما داشتیم میخوابیدیم، دیدیم مادرشوهرو خواهر و شوهرم اومدن. یه کیلو پرتقال و سیب.یه دونه هم بافت آورده بودن
که اونم خیلی زشت و بی ریخت بود حتی یه بارم نپوشیدم.
یه کلمه چیزی بهشون نگفتم. انقدر پیش خانودم خجالت کشیدم که حد نداشت. اونوقت واسه دختر عمم که اونم عقد بود، خیلی خیلی به خودش ارزش قائل میشد، کلی لباس و آجیل و طلا، کیف و کفش آورده بودن