بچه ها عمم ،شوهر عمم،عروس عمم،پسر عمم،دختر عمم دوباره پسرعمم اونیکی عمم و اونیکیو............
اومدن شب خونمون خوابیدن خیلی بدن کصافتا اومدن خوابیدن بعدش همونطوری جاشونو ول کردن رفتن پایین پیش مامانبزرگ بابا بزرگم صبحانه. بعد مامانم شارژرشو داد به دخترعمم گوشیشو شارژ کنه گم شد حلا هی این میگه این ورداشته اونیکی نیگه اینیکی برداشته. شب شام قیمه نثار بود با یه عالمه گوشت گوسفندی تو این گرونی وقتی سفره رو پهن میکردیم به خودشون یه زحمت ندادن بیان حداقل یه سفره بندازن. بعد خوردنم یه تشکر کردن بیشترشون نشستن. شب موقع خواب بود اینا تا ساعت 5 صبح بیدار بودند مثلااا مهمون بودن مهمون خیلییی دیر بخوابه ساعت 3 شب. خلاصه مامانم از صبح سر پا بود رف خوابید منم مجبور شدم برا احترامشون نخوبم وایستم باورتون نمیشه دقیق ساعت 4 صب بود اینا اضافه شام رو داشتن میخوردن مهمون برا احترامم که شد یه اجازه میگیره بعددر یخچالو وا میکنه
ساعت 9 صبح بود دوتا از عمه هام با سر و صدا بلتد شدن برن ارایشگاه برای تتو کردن ابرو. بعد ساعت 10 صب بود منم خستع تازه چشام گرم شده بود دیدم شوهرعمم اومده میگه بلند شید صب شده بریم صبونه من و دوتا از دخترعمه هتم بلنددنشدیم رف اب اورد گف میریزم روتووناااا ماام بلند شدیم. الانم عروس عمه نردبونم با همون دوتا ار دخترعمه هام رفتن سالن ناخن بکارن واس خودشون فقط دعا میکنم شب بشه گورشونو گم کنن دیگه خستههه شدم اههههه