سلام دوستان من و شوهرم طبقه پایین خونه پدرشوهرم زندگی میکنیم شام و ناهارمون مشترک با خانواده شوهرم بود بالا میخوردیم پدرشوهرم گفت غذاتون با ما باشه که بتونید زندگیتون رو جمع کنید ولی من خسته شدم چون هم کارای خونه اونارو میکردم و کارای خونه خودم رو میکردم شام خودم درست میکردم براشون ناهار هم گاهی من گاهی مادرشوهرم درست میکرد ولی باهزار جور منت درست میکرد خیلی غر میزد دستور میداد ولی خیلی از من راضی بود و مثل دخترشون دوسم داشتن