من قرار بود پزشکی بخونم بچه خرخون بودم بقولی و تراز برتر و این چیزا و البته یه بچه ی خونگی که لای پر قو بود
بابام فوت شد کلا زندگیم از این رو به اون رو شد انگار که بستنم به دم اسب و کشیندنم رو زمین سنگلاخی روزها و روزهااا تجربه های تلخی داشتم و از مسیر موفقیت کیلومتر ها فاصله گرفتم
ولی الان راضیم از تجربه هایی که کسب کردم و از ادمی که شدم
هرچند نیاز به اینقدر اذیت شدن نبود ولی رضاً به رضائک