میشه بیاین حرفامو بشنوین باهم یکم حرف بزنیم. تاپیک خانومی ک گفته بود رفته راه دور خونه نامزدش باباش زنگ زده گریه کرده رو خوندم دلم گرفت همیشه حسرت میخورم خوشبحالتون ک انقد باباهای خوبی دارین ک بفکرتونن و انقد دوسشون دارین
عزیزم برات ارامش میخام از خدا ان شالله خدا دلتو اروم کنه زودتر از فکرش بیای بیرون خیلی سخته ولی یکی دوماه دیگ کم کم اوکی میشی عزیزم اذیت نکن خودتو سعی کن خودتو سرگرم کنی بیرون برو یا تو جمع باش ک حواست پرت شه تنها نمون خونه
چرا جا زدی عزیزم باید محکم میبودی به خاطره این دخالت هاست که باعث میشه ما عروسا از خوانواده شوهر متن ...
آره دقیقا یه کاری کردن که متنفرم کردن تو همه چی دخالت میکنن وای اگه بدونی چی ازشون میکشم ازتیکه ها حرفاشون دلم خونه من فقط خوده اون طرفو میخواستم که اونم ازدست دادم😔آخه اونم وابسته به حرف خانوادشه
من پانزده سالم بود باورت میشه پریود نشده بودم هنوز بد عقدم پریود شدم. الان نامزدم ۲۴ سالش شده ۷ آذر ...
ای جان چقدر خوب ولی خب ما کلا غریب بودیم راهمون باهم دوره خیلی دور خیلی سخته همین که نمیتونم ببینمش عذاب میکشم باعث جنگ ودعوامون شده اما خانوادش درک نمیکنن
همه چیو بهم زدم گفتم دیگه اصلا باهم هیچ رابطه ای نداشته باشیم چون همش به حرف خانوادش بود الانم دارم عذاب میکشم ازدیشب تاحالا ازفکر دارم دیوونه میشم حتی آنلاینم نشده میترسم یه اتفاقی براش افتاده باشه😔