چرا لعنتی پاییز که می شود
فکرم هر جایی می رود
از بازی چرخ وفلک کهکشان وستاره گرفته
تا چرخ و فلک اتم والکترون
سرم پر می شود
اما از خدا که پنهان نیست
از تو چه پنهان
حتی وقتی به گنجشک لب پرچین چشم می دوزم
باز فکرم می آید سمت چشم های نگران تو
اگر اینقدر مهربان نبودی
شاید می شد ....فرا...فراموشت کنم...
ببین حتی وسط کلمه ی فراموشت میکن
م
داشتم به تو فکر می کردم
اصلا تقصیر من است
یا شعر نمیدانم
با دیگری که دیدمت
ادای آدمهای قوی را در آوردم
حتی سطرهای دفترم باور کردند
که من بعد از تو پاییز نشدم
اما می ترسم از آینه
که چشم هایم دلتنگی را سرکوفت بزنند