منم دقیقا اینجور فکر میکنم و بیشتر وقتا خودم به شوهرم میگم بریم اونجا
مادرشوهرم بیشتر وقتا شبا خوابش نمیبره ولی وقتی ما اونجاییم خیلی خوب میخوابه بخاطر سختی هایی که قبلا کشیده هرچی هم بهم میگه ناراحت نمیشم و اصلا به دل نمیگیرم و سریع فراموش میکنم
مادرشوهرم وقتی جوون بوده بچه که میاورده دختراش زنده می موندن ولی پسراش میمردن ۶تابچه ازش مرده فک کن ۹ماه حامله باشی و انتظار بکشی آخرش هیچی به هیچی ۴تا پسر و دوتا دختر ازش مرده تا با هزار نذر و نیاز خدا دوتا پسر بهش میده که یکیش شوهر منه