2777
2789
عنوان

بیایند بگید بچه که بودین چه کارای بدی کردی 🥳🤭🤗😃

| مشاهده متن کامل بحث + 3115 بازدید | 219 پست

اابجیم کوچیک بود مامانم بنده خدا کارداشت گفت بروبشورش منم اب داغ بچرو شستم انقد گریه کرد بمیرم براش خیلی موزی بودم

😂نمیخوام پز بدم، تحقیرتون کنم، سرکوفت بزنم،یا اینکه مایه‌داریمو به رختون بکشم،ولی جاتون خالی الان یه نیمرو خوردم با نون سنگک!!.😂!.◊🤓دو توصیه خیلی مهم:اول اینکه : هیچ وقت به انتخاب های همسرتان نخندید؛ شما یکی از آنها هستید.دوم اینکه : هیچ وقت به انتخاب های خودتان افتخار نکنید؛ همسرتان یکی از آنهاست.😉

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

آخ یه بارم برای اولین بار یاد گرفتم بنویسم. اومدم با ماژیک غیر وایت برد روی در و دیوارای خونه نوشتم ...

اینکه خوبه من یه بار عموم اینا میخاسن بیان خونمون ازشون بدم میومد رو در قندون نوشتم قند گرونه کم بردارید وقتی اومدن در قندون گذاشتم مادرمم اصلا نفهمید چایی ها رو بردم 🤣🤣🤣🤣🤣🤣مادرم بدبخت کلی خجالت کشید بعدش 

آقامون گفته با تو خوشبخت ترین مرد دنیام🤩🤩🤩
من دوبارخونه مورچه هارو خراب کردم.😓

من مورچه جنگ مینداختم از دعواشون هم فیلم میگرفتم

ملخم میگرفتم دست و پاشونو میکندم😑😁😥🤣

الان اصلا نمیرم سمت حشرات

با دنیا طنز برخورد کنیم✌💚🌻 وزن شروع ۷۰ وزن فعلی ۵۸✅.رسیدم به هدفم💪

من شهره شیطنت بودم،دختر همسایمون هم کلاسم بود یروز اومد خونمون لیوان روحی یخ را از فریزر دراوردم دزدکی دستمو زدم تو دهنم کشیدم یطرف لیوان تا یخش رفت بعد زبونم را زدم بهش گفتم ببین زبونم نمیچسبه بیا امتحان کن تا زبونش را اورد بیرون ته لیوان را گذاشتم رو زبونش چسبید جدا نمیشد مامانم دست پاچه آب داغ ریخت تو دهنش تا لیوان جدا شد ولی خون براه افتاد باهام قهر کرد تا وقتی برام کارت عروسیش را اورد هر چی تعارفش کردم نیومد داخل گفت میترسم شب عروسیم بزنی چشمم بکنی

بارون میومد با دخترخاله هام از طبقه بالا رو سر مردم تف میکردیم داداش و پسر خاله هام هم جیش خانوادگ ...

😂😂😂😂منو دخترخالم از بالکن اب میریختیم تو سر مردم 


بیچاره مادربزرگمم از قربانیان بود 


😂😨😂جالب این بود اومد خونه گفت نمیدونم کدوم ار خدا بیخبری اب ریخت خیسم کرد بعد ماهم به اون از خدا بیخبر فحش میدادیم😂😂😂😂😂

:) 💛

بچه بودم شاید ۱۰یا ۹ ساله پسر دختر عمم ۵ ساله بود تو منظریه تهران خیلی عالیه برا دوچرخه سواری گفت بیا دوچرخه یادم بده رفتیم یه خیابونش سرازیری بود سوار شدم گفتم بیا دنبالم نگاه کن چه جوری پا میزنم تمام خیابونو دنبالم دویدطفلک نفسش بند اومده بود فکر میکرد روش یاددادن همینه نصف خیابونارو رفتم واونم دنبالم میدوید خدا منو ببخشه 🙏🙏تقصیر خودش بود خب 😁😎

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم 🖤❤ خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم ❤🖤
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792