کلاس پنجم بودم . مبصر کلاس اولی ها بودم . یه بچه کلاس اولی باهام دوست بود. خوراکی اش رو می اورد باهام قسمت کنه . من ازش نمی گرفتم در حالیکه به شدت گرسنه بودم . پدرم هفتگی ۲۰۰ تومن می داد واسه پول توجیبی چون می دونستم بی پوله خرج نمی کردم . ولی خودم رو حفظ می کردم . جلو بچه می گفتم من سیرم تو بخور