۱۴سالم بود که عمه مادرم واسه پسرش اومده بود خواستگاری
بعد با پسرش نشسته بودن منتظر مامانم بودن منم مثل هویج نشسته بودم اون وسط
بعد عمه مامانم گفت مثل اونروز تو عروسی یکم واسمون می رقصی؟؟ منم انگار که از خدام باشه شروع کردم رقصیدن😊
که دیدم مامانم موهامو کشید گفت برو بیرووووون
حالا پسره با دهن باااز داشت منو نگا می کرد
البته مامانم همونروز ردشون کرد
هنوزم عمه مامانم باهامون قهره😂😂