بچه ها من دارم برای کنکور مجدد میخونم
تا اینجا هم خوب پیش اومدم خداروشکر
صبح میرم کتابخونه شب میام
مادرم یکم مریض احوال شدن یکی دو هفته ی اخیر
بعد منم چند روز موندم خونه مامانم نذاشت گفت تو درستو بخونی برای من زیاده ینی خودش تشویقم کرد کنکور بخونم دوباره
خلاصه امشب رسیدم خونه گفتم مامان چطوری گفت خوبم شکر خدا
بابام داد زد چرا دروغ میگی والا ما دیدیم زن مریض میشه دخترش میمونه پیشش خواهرش میمونه پیشش تو که خداروشکر نه دختر داری نه خواهر
(ایشون یه شام درست کرده بهش انقدر فشار اومده)
منم هیچی نگفتم
واقعا نمیدونم چیکار کنم
از یه طرفی آینده م
از یه طرفی نیش های بابام که اذیت میکنه
ازش خیلی ناراضیم
تا خانواده ی خودش باشن جونشو براشون میده شام چیه ناهار چیه خونه شون هم جارو میکنه اما وقتی به خودمون میرسه
شما به جای من بودید چیکار میکردید؟خونه بمونم خب رسیدگی به اوضاع خونه بادرس جور در نمیاد
فشرده درس میخونم ۱۳ ساعت در روز
برم یه طور
بیام شب کار کنم تو خونه میگرن دارم کم بخوابم دیگه واویلاست
کاش هیچوقت دختر نبودم تا پدر و برادرم راست راست تو خونه راه برن و یه لیوان شستنم برای خودشون انگ بدونن