من اززمان کنکور روکوچکترین صداحساسم همسایه طبقه بالایی مون ی زن وشوهرجوونن ک کلا هیچ گونه کاری ندارن جز اینکه توخونه مبل بکشن و سنگین راه برن خداشاهده هربارراه میرن خونمون میلرزه هرروز صبح با صدای مبلاشون ازخواب پامیشیم مهمون ک میادعینهو اسب یورتمه میره بچشون تواین قرنطینه فک کنین
رفتیم چندبارگفتیم گف اینجامسجدنیس ک درس میخونی😐شمام یادبگیرین مسجددرس میخونن گف برو کتابخونه درس بخون گفتم تا۵صبح مبل میکشی نمیتونم بخوابم گف ب درک خب
گفتم چقد شعورداری شما گف توبیشعوری
ب صابخونش گفتیم مرتیکه هی گف چشم چشم اما هبچی باراخرک رفتم تذکردادم گف نبایدمیومدی بالاگفتم تو ی گاو بی فرهنگی باز ب صابخونش گفتم هیچی ب هیچی بابام گف صدبار بازم هیچی
خودمون مستاجریم مادرم میترسه تواین اوضاع درگیری بشه ماروهم بلندکنن چندساله اینجاییم بدون هیچ درگیری صابخونمون با صابخونه اونادعواش شده و وکیله بهمون گف ایندفه زنگ بزنین ۱۱۰
ولی نمدونم چکارکنم ایتقدمبل نکشه و پانکوبه چکارکنم حاضرم هرروز برم دعواکنم باهاش مادرم نمیذاره