از تجربه هاتون بگید از چوب سادگی مثال به کسی اعتماد کردید گولشو خوردید نزدیک ترین آدمی که بهتون پشت کرد و......
جاری اشغالم ازم سواستفاده کرد،اخربارم خودش عزیز شد
دوستم که باهاش دردو دل میکردم دوستش داشتم رفت باشوهرم بهم خیانت کرد
من همه ی رازهامو به یه نفر میگفتم که بعدا متوجه شوم همه راط هامو به مسخره میرفت میگفت..و حتی اون زمان پدرم فهمید و کلی دعوا...
کل زندگی من تشکیل شده از چوب سادگی
مثلا به رفیقام اعتماد میکردم باهاشون حرف میزدم بعد میدیدم اونا بمن خیلی چیزارو نگفتن...
یا بعدا از حرفام سواستفاده میکردن
من یه اخلاق بد دارم اینکه یه نفر باهام احوالپرسی گرم کنه رو فکر میکنم بعش مدیونم ک اینکه وظیفه خودم میدونم با همه صادق باشم و جواب سوالاشون رو بدم
دوست داشتن یکیو باور کردم بعد فهمیدم نباید باور کنم
حرفشو خیلیا میزنن موقع اثباتش که میشه میبینی هیشکی برات نمیمونه
من یه عدد مونگلم که هر چی چوب میخورم ادم نمیشه ،در این دهنو باید گل بگیرم
من رازهای زندگیمو به هیچکس نمیگم دوست صمیمی ندارم بلکه راز های خودمو که تنهام با خودم حرف نمیزنم چون میدونم تو یه بار دوست ادم خیانت میکنه به خاطر همین سعی می کنم همیشه با دوستام دوری و دوستی کنم یعنی فقط این مدرسه و این چیزا و همه زندگی مو نمیگم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
