سلام
من شش ماه با شوهرم دوست بودم و همون موقع فهمیدم که ۴ تا خواهر مجرد داره که خیلی سرش منت می زارن که ما حروم شدیم تا تو درس بخونی!!!! حالا چه ربطی داره واقعا معلوم نیست. کوچیکه ۳۱ سالشه.
من خودم شاغلم و همیشه مستقل بودم و شوهرم به وضوح از این قضیه تعریف می کرد. منم با خودم می گفتم با هم کار می کنیم و زندگی رو می سازیم. خواهرهاش هم یه شهر دیگه که خیلی با شهر ما فاصله داره بودن و منم فکر می کردم اصلا تاثیر زیادی تو زندگی ما نخواهند داشت.
خلاصه من قبل از ازدواج یه پراید داشتم و فروختمش و با پس اندازم نصف خونه رو پولش رو دادم و سه دونگ هم به نامم هست. من یه بچه سه ساله دارم و با چک حقوق مرخصی زایمانم و پولایی که داشتم دوباره برای خودم ماشین خریدم و با سختی تمام هم برگشتم سر کار. خیلی برام سخت بود و چند بار هم مریض شدم و مادرم هم خیلی اذیت شد. من همش به شوهرم می گفتم که خونه رو دو خوابه کنیم که بچه اتاق داشته باشه الان سیسمونی هم نخریدیم و معطل بزرگتر کردن خونه ایم چون شوهرم یه مقادیری پس انداز داره و داره باهاش کار می کنه و درآمدش هم بعضی ماه ها خوبه.
بعد از بچه دار شدن من خیلی استرسی شدم و خیلی زیاد به بچه اهمیت دادم خودم می دونم اشتباه کردم ولی دلیلش هم این بود که مثل قبل از بچه دار شدن شوهرم تماااام تعطیلات من رو با بچه تنها می گذاشت و یا می زاشت خونه مادرم و می رفت دیدن خانوادش و حداقل ده روزی هم می موند. منم ناخودآگاه احساس تنهایی کردم ولی خودم فکر می کردم بزار اذیتش نکنم و حالا از پسش بر میام و ... ولی عملا رابطمون سرد شده بود. تا اینکه امثال کلییی اتفاق افتاد که خیلی طولانی میشه بنویسم ولی عملا منافع من و بچه رو فدای خواهرهاش کرد و حالا هم که فهمیدم برای کوچیکه ۲۰۶ ثبت نام کرده که ۱۴۰۰ در میاد.
خواهرهاش همگی بی کارن در حالیکه مطمئنم کارهایی هست که می تونن انجام بدن ولی به خودشون زحمت نمی دن. حتی یه بار من برای کوچیکه کار پیدا کردم.
الان می خواد بیاد اینجا یک ماهی بمونه منم به شوهرم گفتم راهش نمی دم مگه اینکه من رو راضی کنه. ولی اینطور که به نظر میاد می خواد بدون رضایت من بیارتش.
اصلا نمی دونم چرا دارم باهاش زندگی میکنم وقتی اینقدر راحت نسبت به ناراحتی من بی تفاوته. نمی دونم راهی دارم یا نه.
ببخشید طولانی شد. ولی واقعا دیگه نمیتونم تحمل کنم بیاد خونمون جلوی چشمم خانمی کنه تو خونه خودم.