بت خانواده همسر را بشکنید

سلام بانوان عزیز.

من تمام تاپیکای بانو رو خوندم  و سعی استفاده میکنم.

من شاغل هستم و تقریبآ از اول رابطه مو در فاصله نگهداشتم ولی به طور نا خودآگاه.وقتی تاپیکهای بانو آرتمیس میخونم متوجه رفتار ی سری ها میشم در حالیکه شاید قبلش متوحه نبودم...چند شب پیش مهمون خانواده همسر بودیم و من خیلی دیر به دیر میرم چون شاغلم هستم...همه میگفتن فلان جا رفتم...من مواظب بودم و اگرم جایی رفته بودم میگفتم من به خاطر کرونا جایی نمیرم...من قبلآ هم فقط تو طرف شستن کمک میکردم و دیر هم میرفتم .و از اول شروع به کمک نمیکردم برعکس جاری محترم.البته برام مهم نیست.

ایندفعه کار کمتری کردم چون لباس رسمی تر پوشیده بودم و خراب میشد....پس خودکشی نکردم و گذاشتم بقیه برن سمت ظرفا.و خودم توی جمع کردن آشپزخونه کمک کردم...خودمو دوست داشتم.

در کل از خودم راصیم و دارم سعی میکنم دستمو رو نکنم...اومدم خونه هم در مورد اینکه چی شد به همسرم توضیح ندادم و گفتم مهمونی خوبی بود...

ببخش بانو جان اما من با این مدل تفکر موافق نیستم .

همسری که مادر رو بغل میکنه میبوسع کلمات محبت آمیز میگه 

به گلایه ها مریضی مادرش و خواهرش اهمیت میده و تمام تلاشش رو واسه رضایتشان میکنه و لبخندشون واسش مهمه  

اما هیچ کدوم از این محبت ها رو به همسرش نداره 

دیگه همسرش معشوقه اش نیست کنیز خونشه 

بنظر شما همسر این آقا معشوقه شوهرشه؟ 

اصلا در حد کنیز هست که کارهای همسر و بچه ها رو کنه 

همسر من معتقده از اول باد گرفته و تربیت شده که به مادرش محبت کلامی و لمسی داشته باشه اما واسه همسر خودش انجام بده پرو میشه 

بنظر شما نمیشه مقایسه کرد ؟؟

اینجا مادر و خواهرش نقش همسر رو واسش ایفا میکنن

و در اصل شما هوو هستید و ناخودآگاه مقایسه خودش ایجاد میشه 

من تو پیام میتونم به اندازه چند کتاب حرف بزنم و هر چی دلم میخواد بگم. 

ولی متاسفانه حضوری اصلا نمیتونم حرف بزنم. 

اول اینکه در لحظه جواب خوبی به ذهنم نمیاد. 

یا اشک تو چشمام جمع میشه و بغضم میگیره. 

یا صدام میره بالا و میلرزه 

ی جوری میشم 

کلا بحث جواب دادن و دفاع کردن و این چیزا باشه قفل میشم. 

خیلی با این قضیه مشکل دارم. 

توت فرنگی جان قبلاهم ازپیامهاتون متوجه شده بودم شماهم درونگرایید درونگراهااکثراتونوشتن راحتترن تاحضوری. البته من خودمم همینم. توجمع ها مجلس گرم کن نیستم واتفاقا بااین اخلاقم حال میکنم. 

اشکال نداره بنظرم حتی توپیام هم بتونیم اعلام کنیم بازازدرون ریزی بهتره. دراینکه کنش سریع وبجاانجام بدیم بنده دوست دارم مهارت پیداکنم.وبرای خودم جملاتی نوشتم وجملاتی که بانوهم گفتن اضافه کردم تا تمرین کنم. 

انشاله به مرور میتونیم مهارتشوکسب کنیم. 

چون  درسته یادگرفتم نسبت بقبل کمترتوخودم بریزم ولی عنوز کنش هام باتاخیر هست یعنی دوزاریم نیم ساعت بعدجامیفته. 

که واقعاجای شکرداره درمقایسه باقبلم. تفاوت اززمین تااسمون شده. 

البته مهارتی جدیداپیداکردم که یه جمله کوتاه میگم واقعا شیرین ودلنشین میکنه مراوده من رو بادیگران. که این مهارتو قبلانداشتم نمیدونم چطوردرمن بوجوداومد. 

منم درونگرام ولی از این که به جای دفاع از خودم بغضم میگیره واقعا ناراحتم .واقعا مشکل از کجاست؟

توت فرنگی جان من جواب همرومیتونم راحت بدم جزخوانواده ی همسرکه همشون خوبن فقط جاریمه که اتیش میسوزونه.منم خیلی بااین قضیه مشکل دارم همیشه تودلم یه تلاطمیه حس میکنم نمیتونم حقموبگیرم وحالم بدمیشع روزبه روز😣

بیتا جان من احساس ضعف میکنم بخاطر این موضوع 

من قبلا شدیدا خجالتی بودم، الان خیلی بهتر شدم 

نه گفتن رو اصلا بلد نبودم 

حتی در برابر ی بچه نمیتونستم حرف خودمو بزنم. 

الان که جلوی شیطنت بچه های فامیل همسرم رو میگیرم 

ی احساس قدرتی میکنم

ولی بعد به خودم میگم ببین چقدر ضعیفی که، از اینکه تونستی جلوی ی بچه رو بگیری اینقدر لذت میبری

خودمو سرزنش میکنم. 

ی حس خیلی بد دارم. 

من نمیخوام اینطوری باشم. 

بیتای عزیز ریشه خجالتی بودن در چیه؟ 

احساس میکنم از حرف زدن خجالت میکشم. 

عزیزم منم حالم خیلی بده بابت این موضوع 

و من متاسفانه میشه گفت در برابر همه اینطورم 

یکبار خونه دوست مامانم، خواهر دوست مامانم وقتی سن ازدواج من رو شنید 

گفت تو اضافی بودی و زود انداختنت بیرون 

من اون لحظه خیلی رنجیدم و از اون خانوم متنفر شدم 

ولی بجای جواب و اعتراض ی لبخند تحویلش دادم

به نظر من فقط با تمرین میشه تئوری و عملی کرد، مثلا من این عدم صمیمیت رو می خوستم اجرا کنم خیلی سخت بود اولش فقط سکوت می کردم چون نمی دونستم چی بگم ،بقیه هم فکر می کردن طلبکار شدم البته این حس خودم بود، رفته رفته بهتر شدم الان دیگه سکوت نمی کنم حرف می زنم اما غیبت نمی کنم و گوش نمیدم ، از اهدافم و خانوادم حرفی نمی زنم، از احوال کسی جویا نمیشم ، خودمو قاطی مشکلات نمی کنم و مسائلی از این قبیل، الان خیلی بهتر شدم از وقتایی که میخوام با فامیل همسر دو نفره بشم فرار می کنم، با کسی زیاد نمی جوشم ولی آثارش رو الان می بینم که خیلی تنها شدم چون واقعا اطرافیانم اگه نزدیک بشم ضربه به من می زنن، حالا تنهاییامو بیشتر با خانواده خودم پر کردم و درگیرشون بیشتر شدم ، همچنین رو اهداف خودم بیشتر زمان می گذارم. به هر مهمونی که میرم میگم این یک آزمون ۴،۵ ساعتس، ببینم چی کار می کنی ! اولاش فقط در حال فرار کردن از موقعیت بودم تا خطا نکنم و این تایم تموم بشه، الان بیشتر می تونم خودمو کنترل کنم.

اینجا باید با قاطعیت و خیلی محکم می گفتی وااا این چه حرفیه ، من خودم خواستم ازدواج بکنم کسی زورم نکرد، مگه شمارو کسی زور کرده بوده؟! بعد هم تا آخر مهمونی سرسنگین میشدی. 

خجالت نکش از خودت دفاع کن، اگه فردا کسی این حرف رو به دخترت بزنه چه جوری ازش دفاع می کنی؟ همین کار و برای خودت انجام بده

این خانوم خیلی بی فرهنگ بوده😳انشالله روخودمون کارمیکنیم ودرست میشیم به امیدخدا😍

درخشنده جان من دقیقاقدیم شمام فرارمیکنم یامهمونیارونمیرم.کلاازجم افتادم جاریم باخوی وحشیگریش همه جامیره وهمرم ترسونده.گاهی دلم برای همسرم میسوزه.الان شمامیری کارم میکنی؟؟ ظرف میشوری؟ من خیلی درگیرظرفم🤣

سلام خواهر جان 

من یه تازه کارم دارم یواش یواش دارم یاد میگیرم..منم تو دوره نوجوانی درون گرا بودم ولی بعدا که وارد محیط دانشگاه و کار و ازدواج شدم ظاهر برون گرا پیدا کردم و خودمو میکشتم تا مردم از کنار من بودن لذت ببرن ولی با مطالعه تاپیک و چند تا کتاب متوجه شدم من کاملا درون گرام واینطوری خیلی راحتم ...چن روز پیش عروسی پسر جاریم بود منو لحظه آخر دعوت کردن چن ساعت مونده به مراسم شاید قبلنا بودناراحت میشدم ولی زود حاضر میشدم و میرفتم و با همه هم گرم میگرفتم ولی من😳 گفتم نمیتونم بیام چون آماده نیستم و خداحافظی کردم.

درسته شوهرم هم زیاد غر زد ولی اصلا جواب ندادم 

..من تو دوران نوجوانی زیاد بهم گوشه گیر و افسرده میگفتن حتی یکی از فامیلا پیشنهاد داد برم روانپزشک احتمالا افسردگی دارم در حالی که من با دنیای خودم راحت بودم .اولین بار مشاور مدرسه مون  گفت که درون گرام ونیاز نیس به خاطر خوشایند دیگران عوض بشم. بنظر خودم بخاطر همون میخاستم ظاهر شاد و گرم و طناز بخود بگیرم ...الان که کتاب غول درون رو میخوندم نوشته اگه خاطره بدی دارین اون خاطره بد تو ضمیر ناخوداگاهتون هست و نمیشه پاکسازی کرد ولی میشه با تصور بازسازی کرد ..مثلا شمام تصور کنین برگشتین همون خونه و جوابی که دلتون رو خنک میکنه و حس قدرت رو بهتون میده رو بدین به اون خانوم