دوستان درادامه این صحبتم یه چیزی یادم اومد بگم.
احتمالا کمک کننده و تکمیل کننده موضوعی که گفتم باشه.
بانو ارتمیس وقتی گفتن حرفتو یبار که شده حداقل بزن.من سریعا نتونستم عملیش کنم.
فقط یه تلنگری بود تا برم خودمو برای این امر آماده کنم.
یعنی برای قدرت پیدا کردن برای زدن همین یه جمله ام,رفتم چندتا کتاب خوندم.رفتم دوره های دکتر شیری تو سایت توانگری رو نگاه کردم.
گوش نیوش های رایگانش رو گوش دادم با جان دل...
یعنی میخوام بگم پوسته انداختم.خیلی مطالعه کردم تا بفهمم گیرکارم کجاست.
دکترشیری یه دوره دارن به اسم شفای خودشیفتگی
یه دور هم بنام من ارزشمند.
من رفتم تو قسمت توضیحات این دوره خوندم مشخصات خودشیفته هارو.چشمانم به حقیقتی باز شد که اگه ازش مطلع نمیشدم عمرم به فنامیرفت.
میگفت کسی که گیر خودشیفته بیفته باید به اون شخص حداقل اعلام کنه که دارم ازت اسیب میبینم.
من این ادبیات رو درقبال خ ش ها پیاده کردم.
براحتی نشد پیاده کنم....رفتم مهارتشو یادگرفتم با خوندن کتاب ارتباط بدون خشونت....
راهنمای برقراری ارتباط بادیگران.راهنمای ابراز حسهامون و شناختش و بیانش.
شاید بگید چقدر کارت گیر داشته!!!!!
بله کارم خیلی گیرداشت.چون شخصیت مطیع بودم.رفتم تله هامو درمان کردم...
مشاوره رفتم....هنوز درحال کتاب خوندن هستم.وتشنه یادگیری.
هنوز فکرنمیکنم باید رشد رو متوقف کنم.یامطالعه و یادگیری رو.
هرکس که واقعااااا دلش تحول و حال خوب میخواد راه بسیار درازه.والبته راحت.یعنی خدا براحتی هدایت میکنه.فقط پی اون رو بگیرید
انقدر زیبا هدایت میشید نگم براتونننننن.