2777
2789
عنوان

بت خانواده همسر را بشکنید

| مشاهده متن کامل بحث + 316772 بازدید | 1712 پست

اما وقتی باهاشون معمولی برخورد می کنید، هیچ پالس خاصی بهشون نمیفرستید.

معمولی میرید، معمولی میاید، دنبال شیرین کردن خودتون نیستید و سرتون به کار خودتون گرمه.

بعد اونها میگن ای بابا، نکنه اینم فهمید ما چه آدم بیخودی هستیم؟

بگذار بهش محبت و توجه کنیم تا فکر نکنه ما کم ارزشیم.

دیگه برای این آدم ادا در نمیارن.

چون بهشون پالس نمیده که من همه جوره شمارو قبول دارم.

تازه میخوان کاری کنن که از سمت این آدم پذیرش هم بشن.پس نباید بهانه گیری کنن و ادا در بیارن.


خوشا راهی که پایانش تو باشی...

کلیات رو من گفتم دوستان.

به روال تاپیک های قبل حالا میخوام شما صحبت کنید.

بگید شما هم از خانواده همسرتون بت ساختید؟

با کدوم کارهاتون این کار رو کردید؟

اصلا کدوم کارها حس مهم بودن بیش از حد رو به طرف میده؟

برای حفظ تعادل می خواهید چیکار کنید؟

خوشا راهی که پایانش تو باشی...

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

من ساده از جاریام بت ساختم یه بت خیلی بزرگ مثلا جاریم یه سلام سرد میکرد منم با گرمی باهاش برخورد میکردم تا بهم برچسپ نزنه که این حتی سلام درست و حسابی بلد نیست چون عروس بزرگه بود و همه برا حرفاش حساب میبردن.و الان قهریم خداروشکر اون سلامم بهش نمیکنم.ولی میبینم جاری کوچیکه چطور داره خودشو براش میکشه میدونید چرا چون وقتی نیست مادرشوهر بهش میگه اون عردس بزرگس باید از همه بیشتر بهش احترام بزاری وقتی اومدن خونت با گرمی برخورد کن و عروس بزرگه چون بسیار بسیار ایراد میگیری این این عروس بزرگه هر سازی بزنه عروس کوچیکه باهاش میرقصه تا ازش ایردا نگیره یا ازش تعریف کنه ولی نمیدونه اگه خودشم به کشتن بده هیچ جا تعریف ازش نمیکنه چون براش جاریه نه چیر دیگه بعد این عروس بزرگه یه اخلاق دیگه هم داره پیش مادرشوهر وقتی هستیم از عروسای فامیلشون تعریف میکنه بعد مام میگیم بریم کار کنیم بریم باهاش صمیمی بشیم یا پیشش خودمون به کشتن بدیم با کار کردن بعد اون فقط نگاه کنه تا شاید پیش بقیه از مام تعریف کنه چون زبون تعریف کردنش خوبه.بعد این برا ما شده بت درسته بانو جان؟

🚫لطفا اینقدلایک نکنید🚫کامنت بزارید😁

من هم از زمانی که یادم میاد ازشون بت ساختم با تحویل گرفتن های بیش از حد، صمیمیت بیجا و خیلی از رفتارهای اشتباه دیگم دلیلش هم این بود که در سن خیلی کم ازدواج کردم و هیچ راهنما و الگوی خوبی نداشتم ولی از امروز تصمیم دارم با یه تبر اهنی بزرگ همه بت های دور و برم را بشکنم و ابهت کاذبشون رو فرو بریزم چون هیچی ازشون کم ندارم که هیچ خیلی هم سرترم.

چه بحث خوبی...من فکر میکنم مشکل اکثر خانم ها و علی الخصوص خودم بلد نبودن شیوه متن سازی و همین بت کردن هستش

بت کردن برای من رضابت همسرم بود این ک فلان حرف رو نزنم خانوادش بهش گله کنن ....


یا کار بیش از حد

لبخند های ژکوند

بروز ندادن دلخوری ها از سبک صحبت شون باهام ک رنگ و بوی تیکه میده

اینکه خواستم نشون بدم من سرم فقط ب کار خودمه 

احترام ها و پالس های بیش از حد و الکی...جوری ک دستم بهشون بخوره ی حالتی میشدم...



و اما این بت از بچگی توی ذهن من ساخته شد متاسفانه....

ی صلوات‌برای حاجتم‌میفرستی ممنون
کلیات رو من گفتم دوستان. به روال تاپیک های قبل حالا میخوام شما صحبت کنید. بگید شما هم از خانواده ه ...

سلام بانو آرتمیس عزیز
بدون اغراق میگم من چند وقت بود دعا میکردم و حتی به امام زمان (عج) توسل کردم که به من کمک کنند تا راه حل مشکلاتم رو پیدا کنم که با تایپیک های شما و دختر گرانبها آشنا شدم
یچورایی سردرگمم
حالا فهمیدم اشتباهاتم کجا بوده و اما راه حلی پیدا نمیکنم
من هم خودم رو دوست نداشتم و هم صمیمیت بیش از حد داشتم و کلی ایرادهااای دیگه ... و تصمیم گرفتم بادرهام رو عوض کنم
اما فعلا سردرگمم انگار گم شدم راه رو پیدا کردم اما انگار توش راه رفتن خیلی تمرین میخاد اما من تصمیم گرفتم و هر روز تایپیک ها رو صفحه به صفحه مطالعه و نکته برداری میکنم
و با عرض معذرت
اگه میشه لطف کنید منو راهنمایی کنید

من شخصیتی صمیمی دارم و پرحرف و بگو بخند بشدت مضطرب
روزی که عقد کردیم  خانواده همسرم خیلی شوهرم رو راه و چاه نشون میدادن ( متن سازی) که هر جور شده از من سواری بگیرن(از اشتباهات و بدی هاشون بگم واقعا میبینید که سواری دادم )
خلاصه این شوهرم همیشه تمام حرفش نصیحت غیر مستقیم من بود
مثلا عروس فلانی خیلی خشکه من دوست دارم همسرم با خانوادم صمیمی باشه و اینکه تو چرا کم حرف میزنی و ...
عروس فلانی بدرد نمیخوره میره خونه مادر شوهرش چایی رو فقط پخش میکنه شعور نداره یه چایی جلو دست مادر شوهرش بزاره(این باعث شد که من جایی رو پخش میکردم هیچکدوم برنمیداشتن خودم خم میشدم میزاشتم جلو دستشون)
رفته رفته همه کارها افتاد گردنم و مادر شوهرم کامل خودش رو زد به مریضی و رسما شدم کلفت
تا بیکار مینشستم میگفت پاشو در رو باز کن گرمه و یا ببند سرده
خواهر شوهرم می گفت دستم کثیف شد پاشو واسم دستمال کاغذی بیار خیلی هم با شوهرم به اختلاف افتادیم و من تمام ناراحتی ام رو سر شوهرم خالی میکردم

تا اینکه بعد عروسی مون باردار شدم و استراحت مطلق تا اون موقع تقریبا باهام خوب بودن بدی هم داشتن
و چون نتونستم کار کنم بشددددت باهام دشمن شدن و هیچ بدی نمونده که در حق من نکنن
از چیدن کادوهای دوست دختر همسرم بگیر تا بی حرمتی و حتی داد زدن سرم و دستور دادن طوری که دوبار خونریزی کردم کم مونده بود سقط بشه بچه ام
بعد زایمانم شوهرم رو یاد دادن که چرا مادرش نمیرسه و منو با اون حال سزارین فرستادن خونه مادرم
به خودم هیچ کادو و به بچه ام حتی نگاه هم نمیکردن
تا اینکه 3 ماهگی بچه ام ناخواسته  باردار شدم
9 ماه بحدی اذیتم کردن  فکر کن مادر شوهرم میگفت خوشحال نشو پسر داری مثل باباش دختر باز میشه  و شوهرم رو پر میکردن که شوهرم با کمر بند سیاه و کبودم میکرد خیلی کتک خوردم تحقیر شدم و متلک های جگر سوز شنیدم  حتی خودکشی کردم
از بدی هاشون بگم یک کتاب میشه
خلاصه اصلا به من و بچه هام کوچترین محلی نذاشتن و نمیزارن
من با همه اینها کنار اومدم و واقعا گذشت کردم و میتونم بیخیال بشم
اما سه تا مساله هست که واقعا آزارم میده و هر بار فکر میکنم گریه ام میگیره اول اینکه من دوتا بچه 1 و 2 ساله دارم و همچنان توقع کار تموم نشده میرم خونشون خیلی دستور میدن اجازه نمیدن یک لحظه استراحت کنم (من بخاطر همون مجبورم همش خودم رو با بچه مشغول کنم و دنبال بچه برم تا نزدیک نباشم که دستور بدن ) این سری آخر خود شوهرم گفت پاشو استکان رو جمع کن در حالی که مادر و خواهرش نشسته بودن
مادر شوهرم میگه مریضم و
حتی میرم خونشون سلام و پا شدن نداره انگار نوکرشون رفته و ابدا از جاشون بلند نمیشن و اونقد زمان میگذره که مجبور میشم واسه دو ساعت مهمونی همه کار رو خودم بکنم و اون با لبخند منو تماشا کنه  واقعا قضیه کار رو نمیتونم حل کنم تو رو خدا به دادم برس
راستی جواب تمام آزمایشات مادر شوهرم سالمه اما میگه مریضه و همسرم باور میکنه
مشکل دومم اینکه
الان همش میگن شوهرم باید بچه اولم رو با خودش تنهایی ببره اونجا تا با دختر عمه اش بازی کنه و میگن زیاد بیار تا ما با بچه ارتباط بگیریم در اصل مبخان بچه ها با شوهرم برن
(پیش من با بچه ام بدرفتاری میکنن به شوهرم میگم میگه تو نمیفرستی اینجور میکنن بخاطر رفتارشان بهشون اعتماد ندارم بچه ام بدون خودم بفرستم بچه ام مشک اضطراب داره و حرکات کلیشه ای و اونا اصلا رعایت نمیکنن )
مشکل سومم شوهرم رو با مثال از بقیه پر میکنن که هر جور با ما رفتار کنی در آینده بچه ات هم با تو اونجور مبشه
و پدر و مادر یکبار هست اما زن همسشه هست
و بشدتتتت با متن سازی از عروس بقیه منو خراب میکنن یا توقعشان رو میگن و رو شوهرم تاثیر هزار برابر داره

و قسم به نور،وقتی از زخم هایت وارد میشود،تا غم در آغوشت نگیرد...
خوب دوستان، توی هر تاپیک یک مانیفست داریم. اینجا هم یک شرح موضوع میدم براتون. بت سازی یعنی بزرگ کر ...

سلام بانو جان

من یه سازنده بتم اونم بت کبیر 

بزارید بگم 

قبل ازدواجم مشکل داشتم و تمام تلاشم ازدواج بود وقتی ازدواج کردم خوشحال بودم و انگار روی ابرها 

اون موقع شروع کردم به ساختن بتتت

شریکم هم همسرم بود اون دستور میداد چجوری بسازم تمام ایده هاش رو با متن سازی بهم القا میکرد 

خیلی حماقت ها و احترام های خیلی خیلی بیجا کردم 

اما بعد چند سال بدرفتاری و احتلافت بت رو شکستم اما گاهی ترسبدم و یا واکنش شدید همسرم باعث شد دوباره ساختم 

ساختم شکستم 

ساختم شکستم 

و این بزرگترین اشتباهم بود

حالا هم کار خاصی ازم بر نمیاد

رضایت همسرم در اینکه من به خانوادش احترامی که باعث تحقیر خودمه بزارم 

بزرگترین مشکل زندگی من سر کار کردن هست که چند ساله درگیریم مادرش هم نقطه ضعفم رو دانسته و میدونه فقط با این روش میتونه ازم انتقام بگیره 

میریم خونشون مطلقا هیچکدوم حتی خواهر شوهرم پا نمیشن و بمحض ورود من میشینن 

حتی اگه ساعتها گرسته و تشنه بمونیم و مادر شوهرم صدام میزنه و دستور میده پاشو چایی بیار 

پاشو سفره رو باز کن و ... 

هر کسی تایپیک رو میخونه ازش خواهش میکنم بهم راهکاری بده تا مشکل چندین ساله من حل بشه 

خیلی سخته بری مهمونی صاحب خونه بشینه و مهمون کل کارها رو عه دستور صاحب خونه انجام بده 

شوهرم هم میگه بخاطر من  انجام بده اگه آرامش من واست مهمه 

چون نمیشه حرف مادرم رو زمین بندازی

و قسم به نور،وقتی از زخم هایت وارد میشود،تا غم در آغوشت نگیرد...
چه بحث خوبی...من فکر میکنم مشکل اکثر خانم ها و علی الخصوص خودم بلد نبودن شیوه متن سازی و همین بت کرد ...

من اونقد احترام بیجا کردم که وقتی معمولی رفتار کردم یکساله خونه ام نیومدن و میگن بدون دعوت نمیایم

و قسم به نور،وقتی از زخم هایت وارد میشود،تا غم در آغوشت نگیرد...
چه بحث خوبی...من فکر میکنم مشکل اکثر خانم ها و علی الخصوص خودم بلد نبودن شیوه متن سازی و همین بت کرد ...

من اونقد احترام بیجا کردم که وقتی معمولی رفتار کردم یکساله خونه ام نیومدن و میگن بدون دعوت نمیایم

و قسم به نور،وقتی از زخم هایت وارد میشود،تا غم در آغوشت نگیرد...

و یک سوال از دوستان 

با همسری که بشدتتتتتتت قربان صدقه مادرش میره و میبوسدش و همش نگرانه نکنه مادرش رو از دست بده 

اما هیچ کدوم از این ها رو واسه همسرش نداره باید چیکار کرد 

همسر من هیچ وقت بهم محبت نمیکنه نه بغل نه یوسع و نه محبت کلامی 

مگه خودم ازش بخام اما برای مادرش کم نمیزاره

و قسم به نور،وقتی از زخم هایت وارد میشود،تا غم در آغوشت نگیرد...

سلام بانوووو جان تو آسمونا دنبالتون می گشتم خواهش می کنم راهنماییم کنید من ۱۰ساله ازدواج کردم ۳تابچه دارم پسر ۷و۶ساله ویه دختر داره میره تو ۳سال مشکل من اینه ازهمون اول خودم خانواده شوهرم رو پررو کردم همیشه شوهرم می گه خونه پدرم رفتیم پانشو من خانوادمو نیشناسم اونا میخوان خودشون بشینن تو کار کنی ولی بقول شما من از اونا واسه خودم بت ساختم خداراشکر محل زندگیمون جداست وگرنه با این رفتارم تا حالا کامل کلفتشون شده بودم مشکل من اینه خودم خیلی رو میدم وقتی می بینمشون دست وپامو گم می کنم شوهرم کامل پشتمه فعلا جاری ندارم هی میخوام عروس خوبه باشم ولی مادرشوهرم یه اخلاق داره خیلی به زندگیم خسادت می کنه خیلی وقتها بین اون ومادرخودم هیچ فرقی نمیزارم ولی اون سریع هوابرش میداره خیلی میخواد حلوتر از من میش شوارم باشه  بوضوحنشون میده و هرچی بخرم از روسری گرفته تا وسایل متزل حتما مثه همون میره میخره بشدت میخواد شوارم جلوش خم باشه خودش که هیچ برا خواهر برادرای کوچکتر از آقام هم میخواد خم باشه و شوهرم بچه بزرگ هس میگه تو باید همیشه از تواهر برادرات سراغ بگیری تو بزرگتری پسر فلان همیشه حواسش به خواهراش هس از حقوقش ماهانه به خواهرکاش پول میده درصورتی که کاملا داره دروغ میگه حقوق شوهرم زیاد تیست بخدا تا سرماه کم نیاریم نمی دونم با اینا جطور برخورد کنم یا میگه عروس همسایه همیشه میاد کارای مادرشوهرش رو می کنه دیگه ظهرها میره خونه خودش عروس فلانی خیلی خوبه همیشه کارای مادرشوهرش رو می کنه 

تا حالا یه سر سوزنی به ما کمک نکردن فقط از زندگی ما تا بتونن فقط میخوان بکنن ما ماشین جدید ۳سال پیش گرفتیم اینا پراید داشتن باورتون میشه اینقد مدر شوارمو تحت فشار گذاشت تا بعد ۳سال رف دقیق نثه ناشین ما خرید اونم با پول زنینی که داده بود به شوهرمن ، اول اینکه نیخواستیم عروسی بگیریم یه زمین به شوهرم داد که بفروشه عروسی بگیریم قیمت زمنین اونموقع کم بود مشتری هم تبود دیگه موند تا پارسال بیخبر شوهرم فروختن ماشین خریدن حالبه ش اینه همون روز که ناشین خریدن پاشدن اومدن شهرستان ما نیم ساعت باشهرستان اونا فاصله داریم وجالبه ش اینه اصلا بلد نبودن باهاش کار کنن روی قفل رفته بود نمی تونستن بازش کنن شوهرم تافهمید زمین ما رو فروختن باهلشون بحث کرد و۶ماهی هس قطع رابطه ایم تا بینی پسرم شکست واوناخبرشون شد ونیومدن وبعد یه ماه دختراش رو برستاد دختراش یه دونه متاهل یه مجرد متاهله زبون کشید نه برادرمون نامهربونی نی کنه که مانمیاییم ومادر اینا نیومدن با لحن طلبکاری حرف نیزد آتیش گرفتم از لحنش یه ۱۲سال ازمن کوچکتره حالشو گرفتم گفتم مدل حرف زدنت رو درست کن به اون سن نرسیدی بخوای این مدلی با بزرگترت صحبت کنی دیگه خودش رو جم کرد منشکل من اینه خودم زیاد رو میدم برا اولین بار بادخترش این مدلی حرف زد درست خودشو جم کرد حالا با این خانواده به شدت طلبکار که فقط از مااحترام کار نیخوان چکار کنم شوهرم میگه دیگه کاری بکارشون ندارم هیچ وقت دستمو نگرفتن تا تونستن ازم گرفتن درصورای که وضع مالی اونا خیلی خووبه ولی لزمافقط میخوان در عوض زندگی دخترش رو کامل ساپورت می کنه حتی مراسماشون تمام خانواده شوهر دخترش رو دعوت می کنه وخانواده پدر ومادرم منو دعوت نمی گیره قبلا رو مبگم نه کرونا رو شوهرم نیگه تقصیر خودته از بس به رو خودت نمیاری جوابشونو بده واقعا موندم به این رسیدم جواب بدی خوبی نیس من خیلی خوبی کردم اونا پرروتر وگستاخ تر شدن تاجایی فک می کنن اولویت زندگی شوهرم باید اونا باشن نه خودن وبچه هام خواهشمندم راهنماییم کنید واقعا درموندم

خدایا نگاهت رو از ما نگیر

شرمنده الان خودم اشتباه تایپی داشتم بچه م تو بغلم خوابم انگشتم اشتباهی رو حرف رفته اشتباه تایپ شده بانووو جان اگه تابپیکان رو زحمت بکشید بخووونید متوجه میشید کامل گرچه شما می دونم سرتون شلوغه کاش می شد راهنماییم کنید

خدایا نگاهت رو از ما نگیر

همسرم به انتخاب خودش بامن ازدواج کرد خانوادش رضایت نداشتن،منم اینو بعد ازدواج متوجه شدم،واسه اینکه به خانوادش ثابت کنم همسرم انتخاب خوبی داشته همه جوره باج دادم تو دوران عقدم عین یه خدمتکار واسشون کار میکردم از ساده ترین نیازهام میزدم همیشه خودمو کمتر از اونا میدیدم اما هیشوقت نتونستم راضیشون کنم،البته اونا هم متوجه اون پالس ها شده بودن،هرروز بیشتر تحقیرم میکردن،تااینکه از یه جایی ببعد خسته شدم و سنت شکنی کردم رابطمو کم کردم واسه خودم ارزش قائل شدم واسه اولین بار،البته نه به شدت فقط یه کم،همین باعث شد بیان تو خونه پدرم و همه جوره توهین کنن بهم،،،اونجا متوجه شدم چه بلایی سر خودم و شخصیتم و غرورم اوردم

📌وقتی به داشتن اعتماد بنفس عادت نداشته باشی اعتماد بنفس بنظرت نوعی مغرور بودنه📌وقتی همیشه منفعل بودی قاطع بودن مثل خشونت به نظرت میاد📌وقتی عادت نکردی نیازهات فراهم بشه اولویت دادن به خودت برات مثل خودخواهیه📌اینو گفتم که بدونی دایره ی امن تو همیشه معیار خوبی برای رفتارت نیست
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز