2777
2789
عنوان

بت خانواده همسر را بشکنید

| مشاهده متن کامل بحث + 316906 بازدید | 1712 پست
من این تاپیکو میخونم و خیلی خوشم میاد 😊و تاپیکاتونو ب خیلیا معرفی میکنم 😘 اما ی مسئله ای رو بگم م ...


من تاپیک هایی  دیدم ک  میگن  یکبار خیلی عادی و معمولی مثل همیشه میرن خونه مادرشوهر. خانواده سر موضوعی بحث شون میشه موضوعی  که به عروس هیج ارتباطی هم نداره ولی شروع میکنند بیخودی پای عروس رو وسط می کشند و بهش  توهین میکنند و بی احترامی میکنند . من یکبار تو این تاپیک پیشنهاد قطع ارتباط دادم و بنظرم در چنین مواردی که هیچ تقصیری از سوی عروس نیس قطع ارتباط پیشنهاد خوبیه 

کلا خودش رو دریغ کنه

من تاپیک هایی  دیدم ک  میگن  یکبار خیلی عادی و معمولی مثل همیشه میرن خونه مادرشوهر. خ ...

بله منم نگفتم اصلا نباید بکنه ولی بعضیا کلا حس منفی دارن و دنبال بهونه برای قطع ارتباطن من منظورم این دسته هستش 

hasti😛😎🐍ببخشید درخواست دوستی جدید قبول نمیکنم 💔ممنون میشم درخواست ندید تا شرمنده نشم😘❤باردار نیستم تیکر رسیدن به هدفم هست دوستان ❤💃                                                        احساس میکنم یک فضانورد تو اقیانوسم!!!🙂🙃

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

دیگه سوپ واش نپز ونبر چون شاغل هستی دیگه پیشنهادنده که مادرهمسرت روببری دکتر.  هردوحرکت   ...

عزیزم خصوصی پیام دادم میشه چگ کنید

و قسم به نور،وقتی از زخم هایت وارد میشود،تا غم در آغوشت نگیرد...

بچه ها 

مادر شوهر من چند وقته به بهانه مریضی میره جلو ماشین میشینه و کلی با شوهرم بگو بخند میکنه و من و پدر شوهرم دوتایی عقب میشینیم 

و من بچه بغلم خیلی اذیت میشم 

خیلی هم جدی وقتی میشینم در رو باز میکنه و میگه پیاده شو من بشینم

و قسم به نور،وقتی از زخم هایت وارد میشود،تا غم در آغوشت نگیرد...
عزیزم مثل دفعه پیش میشه منو راهنمایی کنید  طبق آموزه های قبلیم نتیجه گرفتم کمتر رفت و آمد کنم ...



عزیزم‌ میدونی دلیل این رفتار خواهر شوهرت چیه؟؟ چون فهمیده افتادی به دامش. 


 اینکه روی روابطش با شخص جاری حساست کرده...و داره بازیت میده. 

بعضی آدما خیلی قشنگ بلدن نقش بازی کنن...مثل خواهر شوهرت که تازه زنداداشش رو دیده و یک ساعت بعد ,از عمدجلوی شما ذوق دیدنش رو میکنه...


همونطور که بچه ها گفتن دیگه به هیچ عنوان غذا نبر، دیگه داوطلبانه از خود گذشتگی نکن... چون این کار رو کردی و بازخورد خوبی نگرفتی.


اگر میخوای از بازی خواهر شوهرت بیای بیرون،دیگه  نخواه خودت رو بهشون ثابت کنی. و نسبت به رفتارش کاملا عادی برخورد کن.بی توجهی مطلق.

و به قول یکی از بچه ها ، خواهر شوهر ت رو کادو پیچ کن بده جاریت .😄 و خودت رو خلااص کن.

 در صورتی این قضیه ناراحتی داره که خواهر شوهر فوق العاده انسان فهمیده، با اخلاق، منطقی و عاقل و بالغ و مهربان باشه. تنهادرین صورته که باید از، از دست دادنش ناراحت بشی..


تازه از کجا میدونی ؟ شاید جاریت همیشه ازینکه خواهر شوهر همش خونشونه و جلوی چشمشه، عاصیه...و تازه حسرت تو رو بخوره که خوشبحالش خودشه و خودش...مستقله و آزاد..کاش دست از سر من بردارن برن یکم سراغ اون، تایه نفسی بکشم.   خخخ

دعاکن. سپس رها کن. سعی نکن به زور دنبال نتیجه باشی.فقط به خدا اعتماد کن تا درهای درست را درزمان مناسب به رویت باز کند. 
عزیزم‌ میدونی دلیل این رفتار خواهر شوهرت چیه؟؟ چون فهمیده افتادی به دامش.   اینکه روی ...

آفرین... خیلی قشنگ بود. دقیقا من هم این مشکل رو با جاری هام داشتم که کاملا ولشون کردم و با خودم و بچم حال میکردم وقتی میرفتم خونه مادرشوهرم و اونا اونجا بودن‌. تا اینکه دیدم با هم به مشکل خوردن. اونجا بود که بهم ثابت شد خودم از همه مهم ترم و اونا فقط جلوی من دارن بازی میکنن.

آیا خداوند کافی نیست برای بنده اش؟
بچه ها  مادر شوهر من چند وقته به بهانه مریضی میره جلو ماشین میشینه و کلی با شوهرم بگو بخند میک ...

گلم من اکه جات بودم پشت ماشین انقدر با مدر شوهر بگو بخند میکردم که مادره وسط مسیر به پسرش بگه بزن کنار میخوام جامو با فلانی عوض کنم. به همین سادگی. 

بچت هم که بغلته. با اشتیاق تمام بگو واقعا برم عقب؟ و برو و با پدرشوهرت گرم بگیر حتما..‌.

حتی اگه باباهه پا نداد با بچت بلند بلند حال کن که اونام بشنون و سر درد بگیرن😉😂

آیا خداوند کافی نیست برای بنده اش؟

این تاپیکای بانو آرتمیس خیلی خوبه مطالبش. واقعا کلی چیز یاد ما عروسا میده. ولی این خیلی کم کردن ارتباط به نوعی عقب نشینی هست به نظر من و کسی که به قدر کافی اعتماد به نفس داشته باشه نباید خیلی از مسائل براش مهم باشن و اذیتش کنن و حتی باید لذت خیلی بیشتری از روابط ببره. مهم ترین چیزی که ما خانم ها باید براش تلاش کنیم همون دوست داشتن خوده که نود در صد مشکلات ما رو با خانواده همسر یا هر کس دیگری کلا در ارتباطات اجتماعی حل میکنه خود به خود هم حل میشه اصلا...

بیاید برای بالا بردن اعتماد به نفسمون برنامه بچینیم. یکی از این و بعدی هم تمرین اجتماعی برای حاضر جواب شدن که بسیار اهمیت داره. اینکه در لحظه بهترین واکنش رو داشته باشیم رو باید تمرین کنیم که اون هم جز با زیادشون روابط اجتماعی امکان پذیر نیست چون همون طور که گفتم تمرین میخواد. آرتمیس عزیز هم در این مورد یادمه یه جا گفته بودن که جوابی که در لحظه میگیم اثر داره ولی همون جواب رو اگه دیرتر بدیم نه تنها تاثیری نداره بلکه کار رو خراب تر میکنه.

اونایی که تو روابط اجتماعی به نتیجه مورد نظرشون میرسن اول از همه اعتماد به نفس بسیار بالایی دارن و در مرحله دوم در لحظه بهترین واکنش رو از خودشون نشون میدن. رو لین دو تا اگه کار کنیم نتیجش فوق العاده هست!

بازم میگم عالیه این تاپیکا. اگه رو این مسائل کار کنیم خیلی از مشکلات روحی و اعصاب و روان رو حل کردیم و خیییییلی به آرامشمون افزودیم.

آیا خداوند کافی نیست برای بنده اش؟

سلام بچه ها ، خواستم در مورد برنامه شام ایرانی سوال بپرسم ، البته من ندیدمش ولی یک تیکه ایش رو تو نت دیدم که فلور نظری با بهاره رهنما دعوا می کنن، مریم امیر جلالی میزبان بوده ، که فکر کنم یک دسر میاره که کار خودش نبوده و میگه من از این قرتی بازیا بلد نیستم بهاره رهنما سریع جبهه می گیره و می گه منظورت به منه؟ مثل اینکه تو قسمت های قبل بهاره تو این کارها ماهر بوده.، بعد امیرجلالی میگه نه چرا به خودت می گیری، فلور نظری هم میگه منم خندیدم میگه چرا به وسط حرف من خندیدی ، بهاره رهنما میگه کار شما بی ادبی بوده نباید می خندیدی، فلور میگه یعنی من بی ادبم و ناراحت میشه و میگه باید احترام من که ازت بزرگترم رو نگه داری و بغض می کنه اما بهاره سریع بحث رو عوض می کنه و در آخر فلور با گریه میز رو ترک می کنه، لطفا بگید رفتار بهاره رهنما درست بوده این که در جا جواب داده و گفته منظورت به منه؟ رفتار این ۳ خانم مخصوصا فلور و بهاره رو لطفا تحلیل کنید 

عزیزم‌ میدونی دلیل این رفتار خواهر شوهرت چیه؟؟ چون فهمیده افتادی به دامش.   اینکه روی ...

یکی از خواهرشوهرام شخصیت خاکستریه گهی خوبه با ما گاهی بد همین که ذوق کرد از دیدن جاریم . 

نه جاریم اتفاقا خیلی خوشحاله که با اونا زندگی میکنه میگه اگه بخوان خونه رو عض کنن ما هم باید عوض کنیم و بریم کنار اونا باشیم واحد بغلی یا پایینی

خلاصه دیشب همسرم به خواهرش گفته بس انقدر تفاوت گزاشتن بین بچه ها جایی که اون خواهرش و بچه جاری باشن ما نمیاییم 

میشه برای پسرم نفری یه صلوات بفرستید خوب بشه.کاردرمانی میره

عزیزای دل سلام

به طور کاملا اتفاقی با این تاپیک آشنا شدم ، و خواستم از تاپیک من خودم را دوست دارم شروع کنم ،تا صفحه ۵۴ پیش رفتم بنا به دلایلی که الان میگم شروع کردم به خوندم این تاپیک موقتا 

راستش من معلمم . شش ماهه بچه دار شدم و در واحد روبه رویی مادرشوهرم زندگی میکنیم .شش ساله عروسشونم .قبلا خیلی رفت و امد نداشتیم اما طی این شش ماه هر روز به خونه من اومدن به بهانه بچه ،من با روی باز استقبال کردم،بار ها خواستم برم بیرون اما چون گفتن که امروزم میام خونتون من منصرف شدم از بیرون رفتن و نشستم به انتظار که این کی میاد بره منم برم بیرون و در نهایت دیر شده و من نتونستم برم .ناراحت شدم اما چیزی نگفتم .بعد کم کم بیشتر شد تا این که هر دفعه بچه گریه میکرد زود میومد دم خونمون و میگفت بدید من ساکت کنم شما بلد نیستید ،و بچه رو میبرد.

یا نصفه شب گریه میکرد به گوشی من زنگ میزد بچه رو بده به من و من نمیدادم میگفتم خودم میخوابونمش.

روز به روز بیشتر شد دخالت هاش تا جایی که من میرفتم هر از گاهی خونه مامانم ،موقع برگشت از پله ها که میومدم بالا زود درشون رو باز میکرد بچه رو میگرفت که دلم تنگ شده براش ،منم خیلی محل نمیداد،یا مادرم اینا میومدن خونمون منو میدید محل نمیذاشت .کلا دوست داشت من فقط خونه بمونم و تنها،اونم هر موقع میخواست میومد نوه اش رو میدید . تا این که منم یه روز که اومد سر سنگین رفتار کردم برای اولین بار ... همسرمم خونه بود ، بعدش با من دعوا کرد که حواست باشه با مادرم چطور حرف میزنی .منم گریه کردم و دعوامون شد و گفتم اونا محل نمیذارن ،من میرم خونه مادرم بدشون میاد و خوشم نمیاد دم به دقیقه میاد بچه رو میگیره ، اونم فرداش همه اینارو برد گذاشت کف دست مادرش،و من و مادرش بحثمون شد .حرفهایی زد که اصلا خوب نبودن .دلم خیلی شکست .منم جواب دادم گفتم پسرتون تف کرده رو من ،به من بد و بیراه میگه و .. گفتن تو مقصری تو اونو عصبانی کردی ...

خلاصه گذشت و بعد دوهفته شام دعوتشون کردم .سرسنگین بودن .منم سرسنگین شدم .تو این مدت هم همسرم و پسرم میرم خونشون بعضی شبا .من رو هم میبینن خیلی سرد رفتار میکنن . حالا این هفته خواهرشوهرام هم میخوان بیان از تهران و سه روز بمونن و ما هم طبق معمول هر سه روزو خونه مادرشوعریم.اونا خیلی اتیشی ان . من پیششون زبون ندارم.اصلا اعتماد به نفس ندارم حرف بزنم.مطمئنم تحویلم نمیگرن .

بگید من چه کنم .چه رفتاری کنم .هر سوالی دارید بپرسید من جواب میدم . 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792