ما ۵ تا بچه هستیم من یه دختر کاملا پدری و عاشق پدرمم.پدرم همیشه اعتقاد داشت تا درستون تموم نشده ازدواج نکنید و خاستگار داخل خونه راه نمیداد ....خواهرام بعد از تموم شدن درسشون ازدواج کردن و من و برادرم که دوقلو هستیم به سن دانشگاه که رسیدیم داداشم گفت بیا با پدر حرف بزنیم و بریم کانادا یا آمریکا درس بخونیم و همونجا بمونیم اما من بخاطر علاقه ای که به بابام داشتم و نمیتونستم دوریشو تحمل کنم قبول نکردم و نرفتم اما داداشم با کلی نامه بازی از دانشگاهای این کشور و اون کشور در نهایت برای تحصیل و ادامه درسش رفت سوئیس من..تو خونه من موندم و مامانم و بابام.یکی از خواهرامم که نزدیک خودمون زندگی میکنه یکی هم کرج که خواهرم پرستار و شوهرش کارمند یکی دیگه از آبجیام بخاطر کار شوهرش شهرستان هستن